من دلم لک زده برای اینکه بیخبر صدایم بزنی،
سرم را بچرخانم عقب،
چنان چرمِ تیماج لبخند بر غبارِ دهانم بنشیند
و حتی یادم نیاید چه روزهای مُغلق و پیچیدهای بر ما گذشته
و چه کدورتهایی در سینهمان بالبال زده تا همانندِ
گنجشکی اسیر و پُفکرده از قفسِ دل رها شود و برود.
#معصومه_باقری