👇
من هنوز معتقدم اگر چیزی را ملامت کنم،
دیر یا زود خودم گرفتارش میشوم.
همیشه آدمهایی را که در خواستهها و اهدافشان
تحتتاثیر دیگران بودند، شماتت میکردم.
اما حالا داشتم خودم را به دستِ دیگران نابود میکردم.
به یاد افسانههای مادربزرگم افتادم.
افسانهی مانتیکور و نیش کژدممانندش، که اوّل با نیش خود
زهری کُشنده به شکار تزریق میکند تا دردی در وجود او
ریشه بدواند. بعد زمانی که اطمینان یافت
شکار دیگر قدرتِ حرکت ندارد قسمتی از گوشتِ بدنِ او
را جدا میکند و دور میاندازد.
زهر ناخودآگاه از آن زخم خارج میشود
و مانتیکور شکارِ زخمی را میبلعد.
فرنگیس شبیه به مانتیکور بود.
شبیه مانیتکور به شکارش حمله میکرد،
به او زهر میپاشید و وقتی قدرتش را میگرفت، او را میبلعید.
گاهی با خودم فکر میکنم هیچ افسانهای بیهوده نیست.
بزرگانِ ما هیچ داستانی را بیربط و فقط برای سرگرمی
تعریف نکردهاند. تمام این قصهها و اندرزها
به انسان درسِ زندگی میآموزند.
#معصومه_باقری
#برشی_از_رمان
#داستان
#مانتیکور