معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۹ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

👇

 

انسان همین است. هر چه‌قدر هم که لباسِ گران‌قیمت

بپوشد، سر آستین‌هایش را مدل بدهد،

جملا فلسفی بگوید، حرف‌های بزرگ بزند،

کلمات قلمبه را توی دهانش بچرخاند،

باز یک جایی همان خودِ واقعی‌اش را نشان

می‌دهد. همان خودِ عاقل یا دیوانه‌اش را.

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

بوی زخم

 

بعضی حرف‌ها بدجوری آدم را زخمی می‌کنند.

مثلِ ضربه‌ی خنجر بر تکّه‌گوشتی به نامِ دل.

هر دلی ضرابِ خودش را دارد که با یک ضربه بر زمین می‌افتد.

نه از جنسِ ضربِ سکّه که در ضرابخانه‌ی مرکزی بود.

نه از سلسله‌ی ضربِ دو دو تا چهار تا که در علمِ ریاضی

جدولِ محاسباتی بزرگی دارد.

و نه به معنای ضرب در واژه‌نامه‌ی عربی

که به نواختنِ در تعبیر شده. یا ضربِ تنبک ارکستری

که آهنگ می‌نوازد. جنسِ این ضرب فرق می‌کند.

دل را زخمی می‌کند. مغز استخوان را می‌چزاند.

آن‌قدر ضراب‌های آشنا این ضربه‌ها را زده‌اند

که جای زخم‌شان بوی تعفّن گرفته...

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

 

او خیالش به ظاهر راحت بود امّا دلش آرام و قرار نداشت.
مدرک تحصیلی‌اش ریاضی بود.

گاهی تلخی‌هایش را با قوانین ریاضی تحلیل می‌کرد.

همیشه از دلتنگی‌هایش مشتق می‌گرفت.

شیبِ خط مماس بر منحنی دست‌های سلما را محاسبه می‌کرد.

پارامترهای ذهنش در بازه‌ی زمانی خیلی کم

را تغییر می‌داد تا برسد به صفر.

مایل به صفر. شاید هم صفرمطلق...
#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

کتاب رمان

 

👇

با خودش فکر کرد جنگ چه‌قدر خانه‌ها که خراب نکرده.

چه‌قدر جان‌ها که نگرفته.

چه‌قدر جنین‌ها که توی شکم مادر نکُشته.

چه‌قدر عشق‌ها که ویران نکرده. مثلِ عشقِ سلما و یاسر…

که مثلِ بخاری از روی چای برخاست و توی فضا محو شد!

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

صفرمطلق

 

گاهی آدم در زندگی‌اش به دنبال فرصتی است

تا ثابت کند که می‌تواند بر زخم دلش مرهمی بنهد.

انگار پوستش کلفت بوده و چرکِ این زخم را حس نکرده.

محکم و قوی می‌ایستد تا شاید بتواند

اندکی ضماد بر این جراحت بنهد و از آن خلاص شود.

معنای آرامش همین است؛ زخم‌هایت را خودت دوا کنی!
 #معصومه_باقری

#صفر_مطلق

 

  • معصومه باقری

چتر رنگی

 

حتی ماه برای اینکه بتابد

از تو اذن می‌گیرد.

خیال می کنی نمی‌دانم؟

طاووس‌ها رنگِ پرهای‌شان را

از پرچین مژک‌های تو گرفته‌اند؟

و آخرین بار با چتر رنگی‌ِ چشم‌هایت

قناری‌ها را دیوانه کردی.

#معصومه_باقری

 

 

  • معصومه باقری

نابودی

 

من با نوشته‌هایم 

خنج می‌زنم بر باران

و قطره‌های ریز و درشت

مشت مشت خاطراتم را شست‌و‌شو می‌دهند.

احساساتم به دست تو

حیف و میل می‌شود...

روح خسته‌ام خمیازه می‌کشد.

و کربو هیدرات‌هایی که به هدر می‌روند.

#معصومه_باقری

 

 

  • معصومه باقری

مانتیکور

 

👇
من هنوز معتقدم اگر چیزی را ملامت کنم،

دیر یا زود خودم گرفتارش می‌شوم.

همیشه آدم‌هایی را که در خواسته‌ها و اهداف‌شان

تحت‌تاثیر دیگران بودند، شماتت می‌کردم.

اما حالا داشتم خودم را به دستِ دیگران نابود می‌کردم. 
به یاد افسانه‌های مادربزرگم افتادم.

افسانه‌ی مانتیکور و نیش کژدم‌مانندش، که اوّل با نیش خود

زهری کُشنده به شکار تزریق می‌کند تا دردی در وجود او

ریشه بدواند. بعد زمانی که اطمینان یافت

شکار دیگر قدرتِ حرکت ندارد قسمتی از گوشتِ بدنِ او

را جدا می‌کند و دور می‌اندازد.

زهر ناخودآگاه از آن زخم خارج می‌شود

و مانتیکور شکارِ زخمی را می‌بلعد.
فرنگیس شبیه به مانتیکور بود.

شبیه مانیتکور به شکارش حمله می‌کرد،

به او زهر می‌پاشید و وقتی قدرتش را می‌گرفت، او را می‌بلعید.
گاهی با خودم فکر می‌کنم هیچ افسانه‌ای بیهوده نیست.

بزرگانِ ما هیچ داستانی را بی‌ربط و فقط برای سرگرمی

تعریف نکرده‌اند. تمام این قصه‌ها و اندرزها

به انسان درسِ زندگی می‌آموزند.

#معصومه_باقری
#برشی_از_رمان
#داستان
#مانتیکور

  • معصومه باقری