معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

ارزش

 

کدام دستاورد در زندگیِ انسان والاتر از این است که

ناگهان بفهمد وجودِ او پیشِ مهّم‌ترین آدم‌های زندگی‌اش چقدر می‌ارزد؟!

 

#معصومه_باقری

 

 

  • معصومه باقری

صوری

#صوری 

این دنیا خیلی صوری شده آقا ! آدم‌هاش صوری‌ان؛ هر وقت دل‌شون بخواد پیدا می‌شن و هر وقت عشق‌شون بکشه می‌رن. سر چهارراه یکی آدامس و شاخه‌نرگسی می‌فروشه، یکی دسته‌دسته تراول از پنجره‌ی ماشینِ کراس‌اوورش پرت می‌کنه جلوی گشنه‌‌ها و پابرهنه‌ها. ما هم که دیدیم همه‌چی صوری شده، از پنجره پریدیم تو خیابون آقا ! همین‌طور صوری گفتیم دوستت دارم. همین‌طور صوری دل‌تنگ شدیم. همین‌طور صوری چشم‌هامون رو بستیم تا هرچه‌قدر دل‌‌شون می‌خواد دروغ بگن. قبل از این‌که خونه‌‌‌ی آرزوهامون رو به یه مشنگِ نخوت‌دار بفروشیم، جدّی‌جدّی تو حلقِ مارِ دلتنگی بلعیده شدیم و دندون‌هامون چنان به‌هم می‌سابید که الوارهای خونه‌ی قلب‌مون تکون می‌خورد. این‌جا آدم‌ها همین‌طور صوری لباسِ سفید می‌پوشن و عکسِ دسته‌جمعی می‌گیرن! همین‌جور صوری لبخند می‌زنن و عکس‌هاشون رو به دیوارِ اتاقِ بدیع‌‌شون می‌چسبونن، همین‌جور صوری افسون می‌شن و بهتان می‌گن. همین‌جور صوری قلب‌شون تکون می‌خوره و فاجعه رو تاب می‌آرن. همین‌جور صوری، لبخندِ تحقیرآمیزی می‌زنن به چهره‌ی کسی که بهشون پُشت کرده و شونه‌هاشون رو با بی‌‌قیدی می‌ندازن بالا. 
این‌جا آدم‌هاش نمی‌دونن وقتی که با غیظ و تشر در رو پشتِ سر خودشون می‌بندن؛ همین‌جور صوری فراموش می‌شن و حقِ برگشت ندارن!

#معصومه_باقری
#همین_طور_صوری_نوشتیم
#همین_طور_صوری_بخونید
#متن

  • معصومه باقری

بی قیدی

#بی_قید

وقتی از دغل‌بازیِ ملک‌الموت دل‌سوخته‌ای و از بی‌ادبیِ جوان‌چغله‌ها ناامید می‌‌جوشی و جنین‌های مکرمه‌ را می‌بینی که تا خرخره مایعِ آمنیوتیکِ بی‌رنگ را می‌نوشند و یارانِ قدیمی از شوخ‌مستیِ افسون‌گران، رگِ پشتِ گوش‌شان به جنبش افتاده است، فعلا کفایت می‌کند به کرچ کردنِ دماغ و بالا انداختنِ جفت شانه‌ها بسنده کنی تا وقتِ دیگر...

#معصومه_باقری
#متن #کتاب
#بی_اعتنایی
#بی_تفاوتی
#لبخند #حقارت

  • معصومه باقری

رنجیدگی

#رنجیدگی 

امان از وقتی که پای #دل گیر باشد. بغض در گلو پایین و بالا می‌رود و حل نمی‌شود. کارگرِ تراش‌کاری با تیغه‌ی الماس دستش را می‌خراشد و نمی‌فهمد. خراط با فرز پولکی و قلاویز به انگشتش شیار می‌زند و قطراتِ خون را نمی‌بیند. کاشی‌کار، چسبِ کاشیِ پودری را با اشتعالِ چشم‌های قرمزش، به ماله و کاردک و قاپک می‌چسباند و بر پوششِ دیواره می‌چپاند. 
آهنگر فلز گداخته را با انبرِ آهنی بر سندان می‌‌گذارد و پوستِ داغِ کَنده‌شده از آرنجش در گوشه‌ی قالبِ فلز چکش‌کاری می‌‌شود.
نعل‌بند، کفشِ آهنی را به سُم اسب می‌کوبد و در ازدحامِ شَک و دلهره، میخِ مسی در پای بی‌تابِ خودش فرو می‌رود و می‌لنگد.
نداف سوزنِ لحاف‌دوزی را در بندِ نُخستِ انگشتش فرو می‌کند و خونِ شتک‌زده بر ملحفه‌ی سفید، تمامِ دنیا را سُرخ و آتشین می‌کند. 
عطار گیاهِ اسطوخودوس را به جای میخک در ترازو می‌چیند و قلبِ زلالش تند تند می‌تپد.
امان از وقتی که با #دروغ دل را به بازی گیرند. #عشق شبیه بارانی بی‌رمق نم‌نم می‌بارد و قامتِ قُلدری‌اش را از دست می‌دهد. جوی باریک آب کنار خیابان‌های #دلتنگی روانه می‌شود و پای درخت‌های #نسیان می‌ریزد.
امان از وقتی که پای #دروغ گیر باشد. کلماتی فرومایه، خامِل، مثلِ موج؛ دولا، خمیده، دوپهلو. دل هوره می‌کند و اشکش می‌چکد. دل قد می‌کشد و حقیقتِ رقت‌انگیز را به خون‌جگر تاب می‌آورد. 
چقدر می‌توانی منتظر بمانی تا برایت رُخ بنمایاند و وسطِ پاتوکِ هجر تیغه بکشد و از رسوبِ شوریدگی در بزند و داخل بیاید؟!

#معصومه_باقری

عکس صفحه از ساناز ارجمند 

  • معصومه باقری

حرام

#حرام

مشکل از جایی شروع شد که مهّم‌ترین آدمِ زندگی‌‌مان، بهترین اتفّاقِ سرنوشت‌مان، خوشایندترین برنامه‌ی عمرمان، حرام شدند و نتوانستیم یقه‌ی دنیا را بگیریم و مالکِ آرزوهای‌مان شویم.
مشکل از جایی شروع شد که ما به دنبالِ آرزوهای‌مان نرفتیم. چون سرمان آن‌قدر شلوغ و آشوب‌زده بود که وقت و حوصله‌ای برای بلاتکلیفیِ آرزوهای‌مان نداشتیم.
مشکل از جایی شروع شد که زنده بودن‌ و زندگانی کردن‌مان حرام بود. شهدِ چگالِ عشق حرام بود و مَشاشِ دلتنگی حرام بود و دوری و فاصله و خون‌گریستن روا و سهمِ سینه‌مان شد. 
حرام مثلِ بلعیدنِ گوشتِ مردار. مثلِ جویدنِ شُهله‌ی چربِ خوک و تناولِ قوچِ خفه‌شده به تیرهای ناخلف. حرام مثلِ خون‌خواری و شکارِ مُرده‌ی درندگان و سکرِ طرب‌انگیز.
آدمیزاد از این‌همه حرام، خجالت می‌کشد که احساسِ زنده بودن کند.
مشکل از جایی شروع شد که مّهم‌ترین و لایق‌ترین آدمِ زندگی‌‌مان حرام شد به زور. حرام شد به تاریخ. حرام شد به کُرنش. حرام مثلِ اَکَل العود و خوردنِ چوبِ نارس. حرام مثلِ مردار. حرام مثلِ خون‌خواری...

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری