#فرچپانی
اجبار، آری! اجبار
زنی که امروز زُلفش را شانه نزده و در باریکهی آفتاب
سرش بر شانهاش قوز کرده، نه ارادهای در تقدیرش دارد
و نه مجالی برای تصمیم.
زنی که امروز از گُزیدنهای جبروارش وامانده است،
اندوه در مغزش کمانه کرده و اشکهایش چون
دریای خروشانِ مواج به جنبش درآمده است.
زنی که هرگز نمیدانست با یک انتخاب،
یک انتخابِ نادرست، یک انتخابِ سنگینِ نادرست،
چگونه قامتِ خیالاتش از پای درمیآید و
گلولهی پریشانی عدل میآید و میچکد بر شقیقهی خیساش.
انتخاب، آری! انتخاب
زنی که امروز بر زمین زانو زده و در غروبِ آتشبارِ تنهایی
به چهرهی وادارکنندهها نگاه میکند، بازنده است؛
جبر در رجعت، جبر در پیمودن، جبر در عشق، جبر در آدم،
جبر در خانه، جبر در جامه، جبر در مکتب،
جبر در آرزوها و باز هم جبر در آدم و از آن پس؛
رهایش و هبوط و رستاخیز.
و زان پس میافتاد در سراشیبیِ مرگ...
مرگی به اجبار. مرگی ناگزیر و فرچپانی...
پرت شدن به نیستی، آری! نیستی...
#معصومه_باقری