معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معصومه باقری کیمیا» ثبت شده است

زیستن در حقیقت

📚

 

هر چیزی رو توی ذهنت بزرگ کنی،

ازش برای خودت هیولا ساختی. 

هیولا ترس و لرز به دلت می‌ندازه. 

هیولا نمی‌ذاره روی اهدافت مترکز بشی و رشد کنی.

هیولا نمی‌ذاره انرژی‌ات 

و انگیزه‌ات رو روی آرمان‌هات معطوف کنی. 

من از تو یه هیولا ساختم. یه غولِ درشت 

و گُنده و شگفت‌انگیز که حجمِ مغز و

 فکرم رو انباشته بود.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

ملاقات

 

 

من دلم لک زده برای اینکه بی‌خبر صدایم بزنی،

سرم را بچرخانم عقب، 

چنان چرمِ تیماج لبخند بر غبارِ دهانم بنشیند

و حتی یادم نیاید چه روزهای مُغلق و پیچیده‌ای بر ما گذشته

و چه کدورت‌هایی در سینه‌مان بال‌بال زده تا همانندِ

گنجشکی اسیر و پُف‌کرده از قفسِ دل رها شود و برود.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

رنجیدگی

#رنجیدگی 

امان از وقتی که پای #دل گیر باشد. بغض در گلو پایین و بالا می‌رود و حل نمی‌شود. کارگرِ تراش‌کاری با تیغه‌ی الماس دستش را می‌خراشد و نمی‌فهمد. خراط با فرز پولکی و قلاویز به انگشتش شیار می‌زند و قطراتِ خون را نمی‌بیند. کاشی‌کار، چسبِ کاشیِ پودری را با اشتعالِ چشم‌های قرمزش، به ماله و کاردک و قاپک می‌چسباند و بر پوششِ دیواره می‌چپاند. 
آهنگر فلز گداخته را با انبرِ آهنی بر سندان می‌‌گذارد و پوستِ داغِ کَنده‌شده از آرنجش در گوشه‌ی قالبِ فلز چکش‌کاری می‌‌شود.
نعل‌بند، کفشِ آهنی را به سُم اسب می‌کوبد و در ازدحامِ شَک و دلهره، میخِ مسی در پای بی‌تابِ خودش فرو می‌رود و می‌لنگد.
نداف سوزنِ لحاف‌دوزی را در بندِ نُخستِ انگشتش فرو می‌کند و خونِ شتک‌زده بر ملحفه‌ی سفید، تمامِ دنیا را سُرخ و آتشین می‌کند. 
عطار گیاهِ اسطوخودوس را به جای میخک در ترازو می‌چیند و قلبِ زلالش تند تند می‌تپد.
امان از وقتی که با #دروغ دل را به بازی گیرند. #عشق شبیه بارانی بی‌رمق نم‌نم می‌بارد و قامتِ قُلدری‌اش را از دست می‌دهد. جوی باریک آب کنار خیابان‌های #دلتنگی روانه می‌شود و پای درخت‌های #نسیان می‌ریزد.
امان از وقتی که پای #دروغ گیر باشد. کلماتی فرومایه، خامِل، مثلِ موج؛ دولا، خمیده، دوپهلو. دل هوره می‌کند و اشکش می‌چکد. دل قد می‌کشد و حقیقتِ رقت‌انگیز را به خون‌جگر تاب می‌آورد. 
چقدر می‌توانی منتظر بمانی تا برایت رُخ بنمایاند و وسطِ پاتوکِ هجر تیغه بکشد و از رسوبِ شوریدگی در بزند و داخل بیاید؟!

#معصومه_باقری

عکس صفحه از ساناز ارجمند 

  • معصومه باقری

تمنای نگاه

👇

من برای این عشق هر بار تکه‌ای از خودم را قربانی می‌کردم.

هر بار به دریچه‌ای چنگ می‌زدم و به اندوهی جدید می‌رسیدم. 
دیگر حوصله‌ی چیزهای دوان دوان را نداشتم.

نمی‌توانستم تحمل کنم تا کسی خودش را کم کم به من نشان بدهد.

حتی اگر روحش برای همیشه از من پنهان بماند.

حداقل انتظار داشتم یک بار در مقابل تمنای نگاهم،

برق نگاهش را نپوشاند.

معصومه باقری

 

  • معصومه باقری

صفرمطلق

 

گاهی آدم در زندگی‌اش به دنبال فرصتی است

تا ثابت کند که می‌تواند بر زخم دلش مرهمی بنهد.

انگار پوستش کلفت بوده و چرکِ این زخم را حس نکرده.

محکم و قوی می‌ایستد تا شاید بتواند

اندکی ضماد بر این جراحت بنهد و از آن خلاص شود.

معنای آرامش همین است؛ زخم‌هایت را خودت دوا کنی!
 #معصومه_باقری

#صفر_مطلق

 

  • معصومه باقری

چتر رنگی

 

حتی ماه برای اینکه بتابد

از تو اذن می‌گیرد.

خیال می کنی نمی‌دانم؟

طاووس‌ها رنگِ پرهای‌شان را

از پرچین مژک‌های تو گرفته‌اند؟

و آخرین بار با چتر رنگی‌ِ چشم‌هایت

قناری‌ها را دیوانه کردی.

#معصومه_باقری

 

 

  • معصومه باقری

عروس برف ها

 

قبل از آنکه به مردی دل بدهی

پرواز ققنوس را باید دیده باشی

در آتش!

اما من دست‌هایم همیشه سرد هستند

چشمهایم دو تکه یخ....

برای همین به پرنده‌های مهاجر نگاه می‌کنم...

می‌خواهم عروس برف‌ها شوم...

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

مرثیه

 

👇
برخی آدم‌ها توی زندگی ما هستند که جای همه را می‌گیرند،

امّا هیچ‌کس نمی‌تواند جای آن‌ها بگیرد.
مرثیه را ساخته‌اند برای آدم‌هایی که می‌روند و هیچ‌وقت نمی‌آیند. 
برای این‌که در سینه‌ات مرثیه‌وار بخوانی و بدانی که حضورش محال است.
مثل زمانی که لباست لای در گیر می‌کند، می‌ترسی پارچه را

بکشی پاره شود و اگر نکشی خلاص نمی‌شوی و

نمی‌توانی عقب بروی. ترجیح می‌دهی که

پارچه‌ی لباست تَرک بخورد، سوراخ شود،

چروکیده شود، امّا رها شوی. آزاد باشی.

هیچ‌چیز مثل آزادی شادی‌آور نیست. 
پدیده‌ی عشق همان آزادی است. حاضری قلبت بشکند

و دلت بگیرد، امّا عشق را در پستوی دلت

نگه داری و قلبت برایش عاشقانه بتپد.
مرثیه را ساخته‌اند برای رهایی...

برای عشق‌هایی که قیدش را زده‌ای

و مُشتت را در هوا رها کرده‌ای تا تمامش کنی.

#معصومه_باقری
#رمان

  • معصومه باقری