معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

گِلاک

#‌‌‌گِلاک

 

 

#‌‌‌گِلاک

گفت تو گِلاکِ دستم بودی. از وقتی که رفتی گیزال و پریشون شدم.

چطور فکر نکردی با او صدای تُنُک و زلفِ خرمایی‌رنگ، چول و ویرانم می‌کنی؟

وقتی دَره می‌بستی غُرمبِشت آسمونه ندیدی؟

صدای چروق‌چروق سوختنِ استخوان‌هامه نشنیدی؟

ها معلومه که نشنیدی. اگه با او گوش‌های نازکت، او صفیرِ خونه‌خراب‌کُنه می‌شنیدی

که مثلِ گلوله‌ی تپانچه می‌غرید، ئی‌طور بساطِ رِجعته نمی‌چیدی.

سردی ملحفه و سفتیِ بالش و دیوارهای او خانه برات نآاشنا و غریبه نیست؟

احساسِ تنهایی و غربت به قلبت فشار نمیاره؟

او همه دلتنگی و دلهره، شبیه گردباد دورت نمی‌چرخه؟ ها معلومه که نمی‌چرخه.

حالا چرا ابروهاته درهم کشیدی؟ تلخ گفتم؟ یا غلط شنیدی؟

راستی تفنگ و چراغ‌قوه و پاچیله همراهِ خودت بردی؟

می‌ترسم مسیر ناهموار باشه.

دم صبح به صدای گُرپ‌گُرپِ پوتینای سربازای پادگان عادت کردی؟

ضربه‌های گُپ‌گُپ خون رو توی شقیقه‌هات حس کردی؟

اصلا به صرافت افتادی یه نگاهی هم به پشت سرت بندازی؟

ها رفیق چته تو دختر؟ همه‌ش ابرو می‌کشی درهم؟ مگه بیراه گفتم؟

انگار همه‌چی اَ یادت رفته. نمی‌گی یکی هنوز چشمش به دَره و منتظره؟

لبخند برا چی رو لبات خشکید بی‌مروت؟

بذار از اول بگم سی تو؛ تو ناگزیری که برگردی دختر.

آخرش مجبوری بیای و او گِلاکِ منه بیاری. خستگی رو پاهام غلبه کرده.

زانوهام قوت نداره سر پا بایستم.

ئی‌قدر چشم‌هات و شبیه دو ملخِ قهوه‌ای

به ئی‌سو و او سو جست‌و‌خیز نده سِتینِ دلم.

مو هَمی‌ جا نشستم. مثلِ لاک‌پشتِ پیری تو صدفِ خودم می‌لغزم

و منتظرم تا گِلاک منه برگردونی. او گِلاک که یادت نرفته دختر؟!

#معصومه_باقری 

  • ۰۲/۰۲/۰۵
  • معصومه باقری