معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن غمگین» ثبت شده است

حال خوب آدمها

 

من وقتی به لحظه‌ی طلایی غروب نگاه می‌کنم

خورشید رو با دلم می‌بینم. با تمومِ احساسم.

لحظه‌ی طلایی غروب؛ یعنی در واقع زمانی که بی‌دلیل دلم می‌گیره.

توی زندگی‌م از بس خوبی کردم و

در جواب خوبی‌ها، بدی دیدم

دیگه بازیگر خوبی شدم!

عادت ندارم راه برم و بی‌دلیل غر بزنم

عادت ندارم اوقاتم رو تلخ کنم و ناسپاسی کنم

 ولی توی زندگی سیاه لشگر هم نیستم!

آدمی رسالت داره تا خوبی‌هاش رو با بقیه تقسیم کنه

تا دیگران هم بتونن زیباترین صحنه‌های دنیا رو ببینن!

توی بعضی سکانس‌ها خیلی دلم می‌گیره.

وقتی می‌بینم یه آدمی می‌دونه اشتباه کرده

 ولی با یه مُشت دروغ می‌خواد همه رو قانع کنه که حق با خودش بوده!

وقتی می‌بینم هر آدمی برای خودش قاضی می‌شه و پرونده می‌نویسه 

واقعا آزرده‌خاطر می‌شم!

ولی باز هم ته دلم امید دارم.

 یه امید زیبا و روشن به اسم: نگاهِ خداوند.

خدایی که هیچ‌وقت تنهام نمی‌ذاره و همیشه پُشتم بوده.

*حال خوب* ویروسیه!

و می‌تونه به بقیه سرایت کنه!

من منتظرم یه نفر بیاد و حال خوبش رو به من منتقل کنه.

همیشه قرار نیست مطلقا یه آدم عادی روی کره‌ی زمین باشیم 

گاهی فقط می‌تونیم یه آدم خوب باشیم

یه آدم بزرگ!

یک...

دو...

سه...

شروع کن!

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

دلتنگی مبهم

 

هر چقدر هم که خودت را به بی‌خیالی بزنی

هر چقدر هم که به خودت بگویی اهمیتی ندارد

باز شب‌ها وقتی ساعت از دوازده بگذرد،

مغزت کار نمی.کند

حتی وسط خنده‌هایت

حتی در اوج شلوغی‌هایت

دست‌هایت

دست‌هایش

را

کم

دارد...

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

 

به زخم‌هام نگاه می‌کنم که چطوری رنگ عوض کردن

 و قرمز و سیاه شدن.

التهاب هیپودرم هم‌وزنِ خاطره‌ی بعضی آدم‌ها می‌تونه

 کاری کنه که زخم سر باز کنه.

من هر روز زخمم رو پانسمان می‌کنم

 ولی خراشی که ازش مونده بدجور باعث می‌شه

 گوشه‌های دلم از جا کَنده بشه.

صدای پای رفتنت، هنوز روی زخمِ دلم مونده

حتی اگه هر روز پانسمانش رو عوض کنم.

وقتی از پله‌ها بالا می‌رم به کفش‌هام نگاه می‌کنم

 و قدم‌هام رو می‌شمارم.

هر بار این اتفاق می‌فته

 یه قدم به خاطره‌هات عقب‌نشینی می‌کنم.

وقتی به خودم می‌آم که می‌بینم چند قدم پای پیاده

به کفش‌هام بدهکارم.

و تو به زخم‌های دل من یه عمر  بوسه بدهکاری!

مثل بوسه‌ای که مادر آروم روی خراشِ دست کودکش می‌زنه.

از همون جنس...

از همون رنگ...

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

 

مثل سفره‌ای که تازه روی آن جوجه کباب و نان سنگک

و لیموترش تازه خورده‌اند؛ 

می‌خواهم خودم را بردارم و از بالای سقفِ خیالم بتکانم.

تمام حرف‌های هیچ و پوچ را بیرون بریزم.

تمام رویاهای پوشالی را پرت کنم برود.

تمام اندوه‌ها و نگرانی‌های بی‌دلیلم را پاک کنم

تمام خاطره‌های تلخ را بتکانم.

دست‌هایم را با فشار انگشتانم گره بزنم

فنجانی قهوه‌ توی کافه‌‌ای دنج و دلنشین مقابلِ خودم بگذارم.

شانه‌های خسته‌ام را با سر انگشتان خودم بفشارم

 تا تنهایی‌ها را حس نکنند.

منتظر شنیدن صدای زنگ تلفن‌همراهم نباشم

 تا ببینم چه کسی دلش برایم تنگ شده!

تمام حوصله‌ام را برای خندیدن گُل چشم‌هایم کنار بگذارم.

دست‌هایم را خودم (ها) کنم تا یخ نزنند.

بنشینم مقابلِ آینه و به خودم بگویم:

 فدای سرت که بعضی چیزها حل نمی‌شود!

فضای جمجمه‌ام را آهنگ دالام دیمبو پُر کند.

 سرم را مست کنم و بگذارم بگذرد.

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

👇

همیشه با خودم فکر کردم چه صد هزار نفر

صفحه‌ام را دنبال کنند، چه صد میلیون نفر...

آدم‌هایی که اگر نباشم برای من نگران می‌شوند

چند نفری بیش نیستند.

همان چند نفر همیشگی...

لااقل خوب است من همین چند نفر را دارم

که اگر یک‌هو کَلَک کار تمام شد و من رفتم،

باشند و برایم اشک بریزند

و گل‌های نسترن و نرگس سر قبرم پَر پَر کنند.

همان صدهزار نفر شاید همین چند نفرِ مهّم را هم نداشته باشند

 که حتی نگران مُردن‌شان باشند.

دلخوشی‌های ما اگر همین اعداد  کیلویی و میلیونی و

 عکس‌هایی که گاهی با هنر فیگوراتیو به نمایش در آمده‌اند

 و نام کاربری شناسنامه‌ای باشد؛

 چه بهتر که همان چند نفر آدم مهّم زندگی‌مان را اندازه بگیریم.

همین آدم‌های نگران زندگی‌مان شاید مجازی باشند شاید واقعی...

گاهی یک غریبه بیشتر از فامیل‌ات برایت تب می‌کند و می‌میرد!

و این تمام مقیاسی بود که می‌خواستم دوربینِ قلمم عکاسی کند.

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

حرفهای تلخ

👇

حتی اگر معروف‌ترین یا متمول‌ترین آدم دنیا باشی

یک روزی مرگ می‌آید و دستش را دور گردنت حلقه می‌کند.

قصه‌ی آدم‌ها همین‌جور تمام می‌شود؛ با مرگ!

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

بوی زخم

 

بعضی حرف‌ها بدجوری آدم را زخمی می‌کنند.

مثلِ ضربه‌ی خنجر بر تکّه‌گوشتی به نامِ دل.

هر دلی ضرابِ خودش را دارد که با یک ضربه بر زمین می‌افتد.

نه از جنسِ ضربِ سکّه که در ضرابخانه‌ی مرکزی بود.

نه از سلسله‌ی ضربِ دو دو تا چهار تا که در علمِ ریاضی

جدولِ محاسباتی بزرگی دارد.

و نه به معنای ضرب در واژه‌نامه‌ی عربی

که به نواختنِ در تعبیر شده. یا ضربِ تنبک ارکستری

که آهنگ می‌نوازد. جنسِ این ضرب فرق می‌کند.

دل را زخمی می‌کند. مغز استخوان را می‌چزاند.

آن‌قدر ضراب‌های آشنا این ضربه‌ها را زده‌اند

که جای زخم‌شان بوی تعفّن گرفته...

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

 

او خیالش به ظاهر راحت بود امّا دلش آرام و قرار نداشت.
مدرک تحصیلی‌اش ریاضی بود.

گاهی تلخی‌هایش را با قوانین ریاضی تحلیل می‌کرد.

همیشه از دلتنگی‌هایش مشتق می‌گرفت.

شیبِ خط مماس بر منحنی دست‌های سلما را محاسبه می‌کرد.

پارامترهای ذهنش در بازه‌ی زمانی خیلی کم

را تغییر می‌داد تا برسد به صفر.

مایل به صفر. شاید هم صفرمطلق...
#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری