معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن غمگین» ثبت شده است

نبودن

#نبودن

گذشته را شخم نزن. اوّلین چیزی که کنکاشِ گذشته به تو می‌دهد؛

احساسِ ناخالصِ سرکوب‌گری است.
اینکه مُدام خودت را سرزش کنی؛
شاید به اندازه‌ی کافی زیبا نبودم!
شاید به اندازه‌ی کافی باهوش نبودم!
شاید گنگ بودم و راز زبانِ دلش را نفهمیدم!
شاید مهارت نداشتم!
شاید مفاهیمِ ذهنی‌ام، به جنبشی مُداوم احتیاج داشتند!
انسان دلش می‌خواهد نباشد

و جانش از ملامتِ ناکافی بودن تمام شود. 
برای من نبودن؛ همان مفهومِ مینیمالیسم است

در فلسفه‌ی زیستن. رجعت و تمام شدن.
برای من شیاردار کردنِ گذشته؛ همان جان کَندن است

در رستن و رها شدن و پریدن.
آدمیزاد خطاب شده است به اعتراف، درنگ، تامل و فراموشی!
و فراموشی!

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

گسیختگی

#گسیختگی

هیچ‌وقت همان آدمِ سابق نباش.

روالِ زندگی این‌طور است که اگر همان آدمِ پیشین باقی بمانی،

در نگاهِ مردم به‌غایت تکراری و مستعمل نظاره می‌شوی.

فرقی نمی‌کند؛ مردمِ عامه باشند یا مردمِ خاصه.

عبور کن. خط بزن.

بسانِ فرشته‌های سرکش، تَکذُب و تَصلُف و بی‌تفاوتی را خط بزن.

به سادگیِ بلعیدنِ یک جرعه آب، خط بزن.

به راحتی عبور کن.

آدمی را که جانت برایش در می‌رفت، اگر تو را نادیده گرفت؛

به سهولت دور بینداز.

همانند آدامسِ جویده‌شده و لَچَری که تهوع‌آمیز

تُف می‌کنی گوشه‌ی خیابان.‌

چنان مُشتوکِ سیگارِ بویناکی که رقت‌انگیز پرت می‌کنی بر چِلیکِ زمین...

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

فرچپانی

#فرچپانی

 

اجبار، آری! اجبار
زنی که امروز زُلفش را شانه نزده و در باریکه‌ی آفتاب

سرش بر شانه‌‌اش قوز کرده، نه اراده‌ای در تقدیرش دارد

و نه مجالی برای تصمیم. 
زنی که امروز از گُزیدن‌های جبروارش وامانده است،

اندوه در مغزش کمانه کرده و اشک‌هایش چون

دریای خروشانِ مواج به جنبش درآمده‌ است. 
زنی که هرگز نمی‌دانست با یک انتخاب،

یک انتخابِ نادرست، یک انتخابِ سنگینِ نادرست،

چگونه قامتِ خیالاتش از پای درمی‌آید و

گلوله‌ی پریشانی عدل می‌آید و می‌چکد بر شقیقه‌ی خیس‌اش. 
انتخاب، آری! انتخاب
زنی که امروز بر زمین زانو زده و در غروبِ آتش‌بارِ تنهایی

به چهره‌ی وادارکننده‌‌ها نگاه می‌کند، بازنده است؛

جبر در رجعت، جبر در پیمودن، جبر در عشق، جبر در آدم،

جبر در خانه، جبر در جامه، جبر در مکتب،

جبر در آرزوها و باز هم جبر در آدم و از آن پس؛

رهایش و هبوط و رستاخیز. 
و زان پس می‌افتاد در سراشیبیِ مرگ...

مرگی به اجبار. مرگی ناگزیر و فرچپانی...

پرت شدن به نیستی، آری! نیستی...

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

آونگ‌

 

آونگ شده‌ام میانِ تاریکی و روشنایی.
آونگ میانِ امید و ناامیدی.
آونگ میانِ تنهاپرستی و تنهاییِ بی‌مرزی که به آن عادت ندارم.
صدای خُرد شدنم را می‌شنوی؟‌
در هر اتفاق فرصتی هست برای ساختن.
در هر رفتن، درنگی هست برای بازگشت.
بعد از تمام این سال‌ها
من هنوز مصمم نیستم که بمانم

و هنوز مصمم نیستم در رفتن...
اگر به گذشته برگردم
آیا خودم را دوست خواهم داشت؟
بگذار روراست باشم
وقتی تو حضور نداری
انگار به هیچ‌جا و هیچ‌کس تعلق ندارم
نه به جهانی دیگر، نه به آدمی دیگر...

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

باقی برای قیامت

 


گفت دیدی می‌توانی. دیدی سخت نیست. گفت خیلی محکم شدی.

این محکم شدن از تو بعید بود، ولی توانستی.

گفت دیدی صوری نبودم. دیدی حرف‌هایم دروغ نبود.

از همان اولش هم دور بودی و یکدندگی در تو قد کشید و رشد کرد و بزرگ شد. 
رفته بودی هواخوری، گوشواره‌ بخری، قهوه‌ای بنوشی، کتابی بخوانی و

کافه‌ی جدیدی را توی کوچه‌های تنگ و باریک و خاموش کشف کنی.
انگار سال‌ها بود در حالِ رفتن بودی و خودت نمی‌دانستی!
گفت به خودت می‌آیی و می‌بینی من همه‌جا با تو هستم.
گفت زندگیِ تو از این به بعد همین‌جور است.

همین‌جور که خودت را دوواحد ببینی در همهمه و شلوغی‌های شهر،

در خیابان‌ها، کافه‌ها، حتا در سکوتِ خانه.
گفت هر جا بروی فرقی ندارد. قلبِ تو تا قیامت تنهایم نمی‌گذارد.

گفت آمدم که همین را بگویم. سرت سلامت.

الباقی لدی التلاقی.
باقی برای هنگامِ دیدار...

#معصومه_باقری
 

  • معصومه باقری

تغابن

یکی شبِ عید می‌ره مجلل‌ترین و آراسته‌ترین لباس‌ها رو می‌خره و با طنازی می‌پوشه، یکی دو ماه قبلِ عید از بساطِ حراجی یه لباسِ بُنجل و مستعمل می‌خره تا شبِ عید تنش کنه. سلیقه‌ی این دو تا با هم فرق نمی‌کنه آقا. بلکه بودجه‌شون یکی نیست!

یکی برا بچّه‌اش معلم خصوصی می‌گیره، بعد خودش با خیال راحت لم می‌ده روی کاناپه و آبمیوه‌ی پرتقالش رو جرعه‌جرعه قورت می‌ده، یکی تمام‌وقت گوشه‌ی خونه‌ی اجاره‌ای نشسته و داره با بچّه‌اش ریاضی و فارسی و نگارش و زبان و علوم تمرین می‌کنه تا از بقیه‌ی هم‌کلاسی‌هاش عقب نمونه. اعصابِ این دو تا با هم فرق نداره آقا. فقط گرفتاری‌هاشون یکی نیست!

یکی توی خونه‌ی مجلل و بزرگی که بهش به ارث رسیده، زندگیِ بی‌دغدغه‌ای داره و هر سه ماه یه بار با ماشینِ سانروف‌اش می‌ره مسافرت و گردشگری. یکی از دم صبح تا رُخِ شب با ایستگاه مترو و اتوبوس میره سرکار و اون‌قدر اضافه‌کار می‌مونه، وام می‌گیره و پس‌انداز می‌کنه، بلکه بتونه یه واحد آپارتمان نقلی قسطی بخره. اعتبار و ارجمندیِ این دو نفر با هم فرق نمی‌کنه آقا. فقط دارایی‌هاشون یکی نیست!

یکی با انواع جراحی پلاستیک، پرسینگ و تزریق لب، بوتاکس صورت، کراتینه‌ی مو، عطر گران‌قیمت، آرایشِ غلیظ و رقت‌انگیز، جلوی مردم زیباتر و شاید جوون‌تر جلوه می‌کنه، یکی با ظاهرِ طبیعی، حتی یه ضدآفتاب معمولی رطوبت‌رسان هم روی پوستش استفاده نمی‌کنه. زیبایی و شکوهِ این دو نفر با هم فرق نمی‌کنه آقا. فقط موقعیتِ مالی و انتخاب‌هاشون یکی نیست. 

آدم‌ها رو قضاوت نکنیم. چون دنیا تمومِ تلاشش رو می‌کنه تا یه روزی ما رو به جای اون آدمی بنشونه که گوشه‌ی ذهن‌مون بهش ریشخند زدیم.

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

تعهد

#تعهد

مسئولیت در زندگیِ آدم‌ها خیلی مهم است.

نویسنده مسئول است بنویسد.

بازیگر مسئول است خوب نقش بازی کند

و نوازنده مسئول است بااحساس بنوازد.

نقاش مسئولِ بوم و قلمو و رنگ و ایده‌های خلاقانه‌اش است

و سفال‌گر رسالتِ ساختِ کوزه‌های اغواکننده را بر عهده دارد.

یکی مسئول است که آجر بر آجر بچیند و خانه بسازد و

دلِ من هر شب مسئولِ این است که اسمت را زمزمه کند

و با صدای خنده‌ات بلرزد و در سکوت و خاموشی خاطراتش را حلق‌آویز کند.

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

زیستن در حقیقت

📚

 

هر چیزی رو توی ذهنت بزرگ کنی،

ازش برای خودت هیولا ساختی. 

هیولا ترس و لرز به دلت می‌ندازه. 

هیولا نمی‌ذاره روی اهدافت مترکز بشی و رشد کنی.

هیولا نمی‌ذاره انرژی‌ات 

و انگیزه‌ات رو روی آرمان‌هات معطوف کنی. 

من از تو یه هیولا ساختم. یه غولِ درشت 

و گُنده و شگفت‌انگیز که حجمِ مغز و

 فکرم رو انباشته بود.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری