معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

صفر مطلق

👇

مسلم با پاهای خسته و کم‌توان می‌دوید.

کف پاهایش کرخت شده بود.

سر انگشتانش می‌سوخت. ولی با سرعت می‌دوید.

پوتین سیاهش به کلاه فلزی سربازی که جلوی پایش ولو شده بود،

برخورد کرد و بعد ناگهان افتاد زمین.

آرنج‌های لرزانش را به زمین خاکی فشار داد و چرخید عقب.

سرباز عراقی بالای سرش بود.

لوله‌ی اسلحه را گذاشته بود روی پیشانی عرق کرده‌اش و می‌خواست

به مغزش شلیک کند.

صدای تند نفس نفس زدنش رسیده بود تا مجرای گوشش.

بوی باروت و آتش حالش را به‌هم می‌زد.

 زانوانش سست شده بود اما نمی‌خواست نشان بدهد که چقدر ترسیده.

سرباز ماشه را کشید و خروشِ شلیکِ گلوله مغزش را منفجر کرد.

با صدای بلندی فریاد زد و بدن خیس و تب‌دارش را زیر پتو چرخاند.

چند بار پلک زد . سربازی جلو آمد و گفت: چی شده خواب بد دیدی؟ 
مسلم به سختی نفس می‌کشید. دهانش خشک و تلخ بود.

سری تکان داد و طلب یک جرعه آب کرد.

سرباز لیوان آبی دستش داد و گفت: چه خوابی دیدی؟ 
بدن مسلم خیس از عرق بود.

نمی‌توانست حرف بزند. قلپ آبی نوشید

و با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد.

فانوسقه‌ی سبزش را محکم دور شلوارش بست

و از جا برخاست. نزدیک اذان صبح بود.

معصومه باقری

برشی از رمان صفر مطلق

تصویر از مادر شهید یوسف داور پناه