.
به هر قیمتی خودت را رَخیص و کمبها نفروش. جانت را حرام نکن. عمرت را مگذار پای آدمهای اشتباه. بهای غرور، از عشقی مظلومانه، حقطلبانه و تکاندهنده، گرانمایهتر است. هر #دلتنگی درمانی دارد. هر صبوری، پاداشی با خود میآورد. هر فاصلهای با ترافیکِ خودش میجنگد. سنگِ هر غریبهای را به سینه نزن. برای خُرسندِ هر کسی از مسلکِ خودت عبور نکن. آن خنجرِ مقدسی که روزی به قلبت زهرهلالِ عشق میانداخت، یک روز از بوی عرق و داغی آفتاب بر پیراهنش عُقات میگیرد. هر جایی، جای ماندن نیست. یک روز سرت را به خلف برمیگردانی و میبینی که دلت نمیخواهد دوباره به آنجا بازگردی.
درست همان لحظه که قُلقُل سماور مینشیند و باران بند میآید و برف ذوب میشود و کلماتِ دودآلود پشتِ مهِ سیگار میماسند، غرورِ مچالهشدهات وسطِ همان روزمرگیهای ملالآور، با مُشت به چانهات میکوبد تا به خودت بیایی و پیدایش کنی. اگر زیر سنگِ بیابان رفته باشد یا مرغِ آسمان شده باشد، یا در ستیغِ کوه مخفی شده باشد. باید پیدایش کنی. تمامِ زاروزندگیات همین است!
گاهی یک لحظه، فقط یک لحظهی معمولی، دلت از تاریخ و جغرافیا و آزادی و حقوق بشر و تبعیضناپذیری و استعمار و عِرقِ ملّی و مصدق و کاشانی و انگلیسیها و آمریکاییها و کارگران و اعتصاب و تور دروازه و جام جهانی و کمپانیها و بشکههای نفت به درد میآید و بدبختیِ غرورِ از دسترفته، بیخِ ریشات را میگیرد. هر آدمی اوّل برای اعتبار و آزادیِ خودش میجنگد، بعد برای آزادیِ دیگران قدم برمیدارد.
مگذار آدمهای اشتباه وجودت را از درون تُهی کنند؛ تا جایی که از پلوی صدریِ شبِ چلّه به منجلابِ هوتگ پناه ببری و بدونِ مغالطه و سفسطهگری به انتزاعِ غرورت برسی.
آدمیزاد بدونِ غرور به استیصال میرسد. به تنهایی. به زمینِ چرب و سیاهِ گورخانه. به مرگی دوراندیش. مثلِ خونِ برّه داغ و سُرخ و بیشایبه.
#معصومه_باقری