معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن درباره غرور» ثبت شده است

عاشقِ خودت باش!

#ایدئالیستی

 

خیلی زمان می‌برد تا آدمیزاد مفهومِ حقیقیِ عشق را کشف کند

و دنبالِ خوشبختی‌اش نه در انسان و مزارع و خانه‌های لوکس

و دخمه و بر فرازِ کهکشان‌ها، بلکه در درونِ خودش بگردد.

آدمیزاد بهتر است قبل از آنکه ببازد و بتازد و بنازد و

از یار و فراق و خواری سیلی بخورد،

شیرفهم شود که عشق چیزی جز دوست‌داشتنِ خویشتن نیست.

مفهومِ عشق درست همین عبارت است؛ ارزشِ خودت را بدانی!
هر شخصی که برایت بیش‌ از دیگران،

معتبر و متفاوت و تفکربرانگیز است،

یک روزی تو را به کیفر می‌رساند؛

اگر هیچ‌وقت ندانی که اعتبار و تفاوت و تفکرِ فریبنده‌ی او،

در ذهنِ ژرف و باشکوهِ تو بود نه وجودِ آن شخص. 
گاهی به همین سادگی در شناختِ عشق اشتباه می‌کنیم.

آدم‌های خُرده‌پا با ویژگی‌های عمومی بدونِ استعداد

و گرایش‌های چشم‌گیر؛ که شاید تنها شایستگی‌شان

این است که می‌توانند هم‌زمان افرادِ دیگری را نیز

همانندِ شما متعلّق به خود و وابسته کنند.
عشق عذابِ نامتناهی است.

مگر آن‌که یاد بگیری فقط دلباخته‌ی خودت باشی.
#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

بهای غرور

 

 

.

به هر قیمتی خودت را رَخیص و کم‌بها نفروش. جانت را حرام نکن. عمرت را مگذار پای آدم‌های اشتباه. بهای غرور، از عشقی مظلومانه، حق‌طلبانه و تکان‌دهنده، گرانمایه‌تر است. هر #دلتنگی درمانی دارد. هر صبوری، پاداشی با خود می‌آورد. هر فاصله‌ای با ترافیکِ خودش می‌جنگد. سنگِ هر غریبه‌ای را به سینه نزن. برای خُرسندِ هر کسی از مسلکِ خودت عبور نکن. آن خنجرِ مقدسی که روزی به قلبت زهرهلالِ عشق می‌انداخت، یک روز از بوی عرق و داغی آفتاب بر پیراهنش عُق‌‌ات می‌گیرد. هر جایی، جای ماندن نیست. یک روز سرت را به خلف برمی‌گردانی و می‌بینی که دلت نمی‌خواهد دوباره به آن‌جا بازگردی.
درست همان لحظه که قُل‌قُل سماور می‌نشیند و باران بند می‌آید و برف ذوب می‌شود و کلماتِ دودآلود پشتِ مهِ سیگار می‌ماسند، غرورِ مچاله‌‌شده‌ات وسطِ همان روزمرگی‌های ملال‌آور، با مُشت به چانه‌‌‌ات می‌کوبد تا به خودت بیایی و پیدایش کنی. اگر زیر سنگِ بیابان رفته باشد یا مرغِ آسمان شده باشد، یا در ستیغِ کوه مخفی شده باشد. باید پیدایش کنی. تمامِ زاروزندگی‌ات همین است!
گاهی یک لحظه، فقط یک لحظه‌ی معمولی، دلت از تاریخ و جغرافیا و آزادی و حقوق بشر و تبعیض‌ناپذیری و استعمار و عِرقِ ملّی و مصدق و کاشانی و انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها و کارگران و اعتصاب و تور دروازه و جام جهانی و کمپانی‌ها و بشکه‌های نفت به درد می‌آید و بدبختیِ غرورِ از دست‌رفته، بیخِ ریش‌ات را می‌گیرد. هر آدمی اوّل برای اعتبار و آزادیِ خودش می‌جنگد، بعد برای آزادیِ دیگران قدم برمی‌دارد. 
مگذار آدم‌های اشتباه وجودت را از درون تُهی کنند؛ تا جایی که از پلوی صدریِ شبِ چلّه به منجلابِ هوتگ پناه ببری و بدونِ مغالطه و سفسطه‌گری به انتزاعِ غرورت برسی.
آدمیزاد بدونِ غرور به استیصال می‌رسد. به تنهایی. به زمینِ چرب و سیاهِ گورخانه. به مرگی دوراندیش. مثلِ خونِ برّه داغ و سُرخ و بی‌شایبه.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

بی قیدی

#بی_قید

وقتی از دغل‌بازیِ ملک‌الموت دل‌سوخته‌ای و از بی‌ادبیِ جوان‌چغله‌ها ناامید می‌‌جوشی و جنین‌های مکرمه‌ را می‌بینی که تا خرخره مایعِ آمنیوتیکِ بی‌رنگ را می‌نوشند و یارانِ قدیمی از شوخ‌مستیِ افسون‌گران، رگِ پشتِ گوش‌شان به جنبش افتاده است، فعلا کفایت می‌کند به کرچ کردنِ دماغ و بالا انداختنِ جفت شانه‌ها بسنده کنی تا وقتِ دیگر...

#معصومه_باقری
#متن #کتاب
#بی_اعتنایی
#بی_تفاوتی
#لبخند #حقارت

  • معصومه باقری