معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

 

مثل سفره‌ای که تازه روی آن جوجه کباب و نان سنگک

و لیموترش تازه خورده‌اند؛ 

می‌خواهم خودم را بردارم و از بالای سقفِ خیالم بتکانم.

تمام حرف‌های هیچ و پوچ را بیرون بریزم.

تمام رویاهای پوشالی را پرت کنم برود.

تمام اندوه‌ها و نگرانی‌های بی‌دلیلم را پاک کنم

تمام خاطره‌های تلخ را بتکانم.

دست‌هایم را با فشار انگشتانم گره بزنم

فنجانی قهوه‌ توی کافه‌‌ای دنج و دلنشین مقابلِ خودم بگذارم.

شانه‌های خسته‌ام را با سر انگشتان خودم بفشارم

 تا تنهایی‌ها را حس نکنند.

منتظر شنیدن صدای زنگ تلفن‌همراهم نباشم

 تا ببینم چه کسی دلش برایم تنگ شده!

تمام حوصله‌ام را برای خندیدن گُل چشم‌هایم کنار بگذارم.

دست‌هایم را خودم (ها) کنم تا یخ نزنند.

بنشینم مقابلِ آینه و به خودم بگویم:

 فدای سرت که بعضی چیزها حل نمی‌شود!

فضای جمجمه‌ام را آهنگ دالام دیمبو پُر کند.

 سرم را مست کنم و بگذارم بگذرد.

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

👇

همیشه با خودم فکر کردم چه صد هزار نفر

صفحه‌ام را دنبال کنند، چه صد میلیون نفر...

آدم‌هایی که اگر نباشم برای من نگران می‌شوند

چند نفری بیش نیستند.

همان چند نفر همیشگی...

لااقل خوب است من همین چند نفر را دارم

که اگر یک‌هو کَلَک کار تمام شد و من رفتم،

باشند و برایم اشک بریزند

و گل‌های نسترن و نرگس سر قبرم پَر پَر کنند.

همان صدهزار نفر شاید همین چند نفرِ مهّم را هم نداشته باشند

 که حتی نگران مُردن‌شان باشند.

دلخوشی‌های ما اگر همین اعداد  کیلویی و میلیونی و

 عکس‌هایی که گاهی با هنر فیگوراتیو به نمایش در آمده‌اند

 و نام کاربری شناسنامه‌ای باشد؛

 چه بهتر که همان چند نفر آدم مهّم زندگی‌مان را اندازه بگیریم.

همین آدم‌های نگران زندگی‌مان شاید مجازی باشند شاید واقعی...

گاهی یک غریبه بیشتر از فامیل‌ات برایت تب می‌کند و می‌میرد!

و این تمام مقیاسی بود که می‌خواستم دوربینِ قلمم عکاسی کند.

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

حرفهای تلخ

👇

حتی اگر معروف‌ترین یا متمول‌ترین آدم دنیا باشی

یک روزی مرگ می‌آید و دستش را دور گردنت حلقه می‌کند.

قصه‌ی آدم‌ها همین‌جور تمام می‌شود؛ با مرگ!

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

👇

 

انسان همین است. هر چه‌قدر هم که لباسِ گران‌قیمت

بپوشد، سر آستین‌هایش را مدل بدهد،

جملا فلسفی بگوید، حرف‌های بزرگ بزند،

کلمات قلمبه را توی دهانش بچرخاند،

باز یک جایی همان خودِ واقعی‌اش را نشان

می‌دهد. همان خودِ عاقل یا دیوانه‌اش را.

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

بوی زخم

 

بعضی حرف‌ها بدجوری آدم را زخمی می‌کنند.

مثلِ ضربه‌ی خنجر بر تکّه‌گوشتی به نامِ دل.

هر دلی ضرابِ خودش را دارد که با یک ضربه بر زمین می‌افتد.

نه از جنسِ ضربِ سکّه که در ضرابخانه‌ی مرکزی بود.

نه از سلسله‌ی ضربِ دو دو تا چهار تا که در علمِ ریاضی

جدولِ محاسباتی بزرگی دارد.

و نه به معنای ضرب در واژه‌نامه‌ی عربی

که به نواختنِ در تعبیر شده. یا ضربِ تنبک ارکستری

که آهنگ می‌نوازد. جنسِ این ضرب فرق می‌کند.

دل را زخمی می‌کند. مغز استخوان را می‌چزاند.

آن‌قدر ضراب‌های آشنا این ضربه‌ها را زده‌اند

که جای زخم‌شان بوی تعفّن گرفته...

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

 

او خیالش به ظاهر راحت بود امّا دلش آرام و قرار نداشت.
مدرک تحصیلی‌اش ریاضی بود.

گاهی تلخی‌هایش را با قوانین ریاضی تحلیل می‌کرد.

همیشه از دلتنگی‌هایش مشتق می‌گرفت.

شیبِ خط مماس بر منحنی دست‌های سلما را محاسبه می‌کرد.

پارامترهای ذهنش در بازه‌ی زمانی خیلی کم

را تغییر می‌داد تا برسد به صفر.

مایل به صفر. شاید هم صفرمطلق...
#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

کتاب رمان

 

👇

با خودش فکر کرد جنگ چه‌قدر خانه‌ها که خراب نکرده.

چه‌قدر جان‌ها که نگرفته.

چه‌قدر جنین‌ها که توی شکم مادر نکُشته.

چه‌قدر عشق‌ها که ویران نکرده. مثلِ عشقِ سلما و یاسر…

که مثلِ بخاری از روی چای برخاست و توی فضا محو شد!

#صفر_مطلق #معصومه_باقری

  • معصومه باقری

صفرمطلق

 

گاهی آدم در زندگی‌اش به دنبال فرصتی است

تا ثابت کند که می‌تواند بر زخم دلش مرهمی بنهد.

انگار پوستش کلفت بوده و چرکِ این زخم را حس نکرده.

محکم و قوی می‌ایستد تا شاید بتواند

اندکی ضماد بر این جراحت بنهد و از آن خلاص شود.

معنای آرامش همین است؛ زخم‌هایت را خودت دوا کنی!
 #معصومه_باقری

#صفر_مطلق

 

  • معصومه باقری