معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معصومه باقری کیمیا» ثبت شده است

عقب نمی‌کشم

👇
مادرم به من یاد داده بود؛
به آدم‌ها احترام بگذارم، دلی نشکنم، ذهنی را مغشوش نکنم،

حرمتِ زبانم را نگه دارم تا برای کلماتِ مُفت و ارزان نچرخد.
می‌گفت هر کسی به تو مُشت زد،

فقط از او دوری کن و هیچ‌وقت او را نزن.
می‌گفت وقتی قربانیِ قضاوت‌ها و دروغ‌ها شدی

سکوت کن و هیچ توضیحی نده. 
می‌گفت در مقابلِ آدم‌هایی که زمانی حسِ نفرت و اندوه

را در تو برمی‌انگیختند، صبوری کن.

می‌گفت دنیا پُر است از انسان‌هایی که قصدِ تحقیر دیگران

را دارند، چون زمانی خودشان تحقیر شده‌اند

و نتوانسته‌اند کمبودهای‌شان را جبران کنند.

تو هیچ‌وقت دیگران را تحقیر نکن.

چون یک انسانِ قدرتمند، موفّق، و با اعتماد به نفس

هیچ نیازی به تحقیر و تخریبِ دیگران ندارد.

بگذار فکر کنم مادر. از کِی این‌قدر بزرگ شدم؟

از کِی این‌قدر قد کشیدم تا مطمئن شوم که اخلاقِ خوب

همیشه هم جواب نمی‌دهد. از کِی فهمیدم که

هرچقدر پول بدهی، آش نمی‌گیری. هرقدر در مقابلِ خشم

و کینه و حسادت و دشمنی‌ها سکوت کنی، خوشبخت نمی‌شوی،

بلکه لِه می‌شوی، درهم می‌شکنی، خُرد و نحیف می‌شوی. 
این چیزها را به من یاد ندادی مادر.
حقیقت این است که آدم‌ها این روزها انصاف و مروت

را دوست ندارند. اگر از آن‌ها حمایت و پشتیبانی کنی،

می‌گویند وظیفه‌اش بود، بگذار خُرد و کوتوله‌اش کنیم تا قد نکشد و در جهنمِ بی‌تفاوتی بسوزد!

فقط یک چیز را از تو آموختم مادر؛ 
هر بار آدم‌ها شکستِ مرا باور دارند، مصمم می‌شوم

تا بیش‌تر تلاش کنم و به همان اندازه موفّق‌تر شوم.‌

من هنوز برای رویاهایم می‌جنگم و با تخریب،

ریشخند و متلک هیچ‌وقت عقب نمی‌کشم!


#معصومه_باقری
#مهر #انسانیت
#انصاف

  • معصومه باقری

 

👇

امروز برای هزارمین بار گفتم
که متن‌ها و نوشته‌هایم مخاطبِ خاصی ندارند.
دردها، دلتنگی‌ها، تپش‌های مُداومِ قلب
فقط کلمه هستند
تا بر کاغذ بنشینند
و هر وقت دل‌شان خواست بروند.
هنوز هم باور نمی‌کنند. 
هیچ‌کس قبول نمی‌کند.
باید جانِ تو را قسم بخورم
تا بپذیرند که از این سوالاتِ تکراری
کلافه‌ام!

#معصومه_باقری
#متن
#باید_جان_تو_را_قسم_بخورم
#متن_ادبی

  • معصومه باقری

دل گرفته

 

دلم گرفته بود. شال و کلاهم را پوشیدم

و بیرون رفتم. هوا کمی سرد بود.

هوس کردم یک فنجان قهوہ‌ی موکا با کیک شکلاتی بخورم.

جای دنج و آرامی نشستم. کافه هم یک آهنگ کذایی پخش می‌کرد...

حس عجیبی داشتم...

چشم‌هایم جز احساساتم هیچ‌چیزی نمی‌دید.

احساساتی که رو به زوال بودند.

این روزها هر کسی به من فحش دادہ،

 هر کسی بد نگاهم کردہ،

هر کسی اوقاتم را تلخ کردہ،

من نگاهش کرده‌ام

 و لبخندی به پهنای صورتم تحویلش داده‌ام.

آن‌قدر در برابرِ خوبی‌هایم،

ناسپاسی و بدی‌های بی‌مفهوم دیده‌ام

که در کادرِ شکنجه جا نمی‌شوم!

ولی نیامده‌ام این‌جا که این حرف‌ها را بزنم.

آمده‌ام که از احساساتم بنویسم.

یک‌ وقت‌هایی یار قدیمی با تمام جذابیتش

تو را محو خودش می‌کند

 و صدایش تمام دنیایت می‌شود.

من همان دختر بچّه‌ی رویایی با موهای بافته‌شدہ بودم

که حتی نمی‌توانی درک کنی چطور می‌توانم رو‌به‌رویت بنشینم،

رو‌به‌روی تو که وقتی می‌بینمت دست و پای دلم را گم می‌کنم.

مدّتی که نبودی به کافه می‌رفتم تا قهوہ بنوشم.

قهوہ‌ی موکا با کیک شکلاتی...

تنها می‌نشستم و احساس می‌کردم چشم‌هایم هم

مشغول تولید اشک از شعله‌ی اندوهند...

تنها بودم امّا فکر تو هم بود.

فکر تو که مرا از میان سیاہ‌چاله‌های تنهایی و خیالات ملال‌آور نجات می‌داد.

من بودم و تنهایی بود و اندوہ تو...

اندوهی که هیچ‌وقت پایانی ندارد.

 

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری