معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن مفهومی» ثبت شده است

زنی که حالش خوب نیست، به کتاب‌هایش پناه می‌برد، به کتابخانه‌‌ی چوبی‌اش و عطر چای دم‌کشیده و قهوه‌های تلخ‌اش.
زنی که حالش خوب نیست با صدای بلند حرف نمی‌زند، با صدای بلند نمی‌خندد، در خیابان‌های شلوغِ تجریش نمی‌چرخد و شب‌ها از روی پُل عابر پیاده عبور نمی‌کند.
زنی که حالش خوب نیست، یک گوشه‌ی دنج و خلوت را به جاهای شلوغ ترجیح می‌دهد. 
زنی که حالش خوب نیست، در تمامِ لحظاتِ کسالت‌آورِ روزمرگی‌اش نگاهش به آینه محدبی خیره می‌ماند که تصویر پشت سرش را نشان می‌دهد.
زنی که حالش خوب نیست یادش می‌رود اجاق گاز را روشن کند. فراموش می‌کند پاکت‌های پنیر را توی یخچال بگذارد و لباس‌های اتوکشیده را اشتباهی داخلِ کشو می‌چپاند. 
زنی که حالش خوب نیست یادش می‌رود که چاقوی آشپزخانه را در یخچال جا گذاشته‌ و تمامِ خانه را دنبالِ وسایلِ گم‌شده‌اش می‌گردد.
یادش می‌رود که زیر اجاق گاز را خاموش کند و غذایش می‌سوزد. فراموش می‌کند که فنجانِ چای داغ است و بی‌حواس هورت می‌کشد. زنی که حالش خوب نیست در رویا و خیال‌های باطل هم زمین می‌خورد و در چاهِ دلتنگی می‌افتد.
زنی که حالش خوب نیست، خودش را پنهان می‌کند در ظرف‌های تلنبار‌شده، صدای ماشین‌ لباس‌شویی، اتوی برقی، لمسِ گردوغبار روی کانتر و کاناپه، در لابه‌لای کتاب‌ها و قصه‌ها، در عطر غذاهای تهوع‌‌آمیز، در سفرهای کوتاهِ لواسان و گیلان و جنوب‌، و نمی‌داند دلتنگی چطور نشانی‌اش را پیدا می‌کند؟
زنی که حالش خوب نیست تبدیل به دو نفر می‌شود. یکی که در روزمرگی‌های ملال‌آور و چسبناک زندگی می‌کند و دیگری فقط قلبش بال‌بال می‌زند و فهمیده است که پرنده‌ها با پریدن خودکشی نمی‌کنند.
زنی که حالش خوب نیست یک روز برای همیشه آرام و بی‌صدا چشم‌هایش را می‌بندد و مثلِ ماهیِ بی‌قراری از تُنگِ آب بیرون می‌پرد و آن‌قدر زیبا می‌خوابد که دلت نمی‌آید بیدارش کنی...

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

انرژی هسته‌ای

من نمی‌خواهم از جنگ بنویسم
یا از خمپاره و مسلسل
یا از 
سوخت‌های فسیلی، و نفت، و گاز 
من رنج را در کلمات می‌بینم
این کلمات هستند که شلیک می‌کنند
واژه‌ها و جمله‌ها هستند که خونریزی مغزی می‌آورند
این روزها
جنگ با تفنگ و گلوله نیست
وقتی تو را از حقِ مسلم خودت
از توانایی‌هایت
از انرژی هسته‌ای
از منابع سوخت و برنامه‌های بزرگ
ممنوع کنند
یک نوع جنگِ تلخ است.
مگر کُشتنِ آدم‌ها فقط با اسلحه صورت می‌گیرد؟ 
همین که روحِ دانشمندی را بکُشی
و نگذاری
به انرژی هسته‌ای 
و هدف‌های بزرگش
دست پیدا کند
او را کُشته‌ای
و این از هر چیزی تلخ‌تر است. 
اتم‌ها، پروتن‌ها، نوترون‌ها
چراغ‌های برقی، زیردریایی‌ها
همه‌چیز از انرژی هسته‌ای سرچشمه دارد.
و سرچشمه‌ی انرژی هسته‌ای 
نیرویی است که در اتم‌ها وجود دارد. 
ما نمی‌گذاریم همه‌چیز از بین برود
اجازه نمی‌دهیم این انرژی واقعی را از ما بگیرند. 
آن‌ها می‌خواهند
امیدها و آرزوهای ما
همانند ستارگانِ پیری منفجر شده
و ذره‌های‌شان در کهکشان پراکنده شوند. 
ما عقب نمی‌کشیم 
از این ذره‌های ریز
 لابه‌لای صخره‌های سیاره‌ها
اورانیوم می‌سازیم...
آگاهی و دانش 
عنصرِ جدایی‌ناپذیر ما مردم است.
من نمی‌خواهم از 
ذغال سنگ، کربن، گوگرد و ذخایر گازی چیزی بنویسم
چون ایرانِ من
وطنِ من...
اولین کشور در ذخایر گازی است.
من می‌خواهم سکوت کنم
تا کلماتم فریاد بکشند
این واژه‌های زنده داد بزنند؛ 
انرژی هسته‌ای 
حق مسلم ماست!
صدای مرا بشنوید. 
من در کلماتم مدفون شده‌ام...

 

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

هرماس

شب‌هایم تاریک است. روزهایم تاریک است.

دقیقه‌ها دلهره‌آور و اضطراب‌آلود سپری می‌شوند

و من هر لحظه حس می‌کنم در آن چاه تاریک و مخوف فرود می‌روم.

اسمش را گذاشته‌ام چاه هرماس...

هرماس به معنای اهریمن نه به معنای شیر که سلطان جنگل است.

من سلطان نیستم.

انگار به ترمیناتور تبدیل شده‌ام.

یک نابودگر خودشکن...

من نابودگرِ خودم هستم

و روزی با این پاهایم در چاه هرماس سقوط می‌کنم.

به همین سادگی... کوتاه و روشن!

معصومه باقری

برشی از رمان 

  • معصومه باقری