معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

قَصیل

#قَصیل

ببین دختر جان، مگر می‌شود آدمیزاد در اوجِ غم و فقدان و سوگ و رهایی و تَغسیل و کفن و دفنِ آرزوهای آش و لاش شده‌اش، ابتسام بر لب‌های آغشته به خون‌اش، لَمبر بخورد و بخندد؟ مگر می‌شود قلبش یخ بزند و هر شب برای خاکسپاریِ آرزوهایش شمعِ بلند و سفید روشن کند؟ بگو عزیزکم. حرف بزن دختر جان. مگر لب‌هایت قَصیل بسته‌اند؟ گندم و جوی نارسِ بدونِ خوشه نیستی که زودتر از موعد از شاخه جدا شوی. سخن بگو دختر جان. بگو که گیاه و علق قَصیل نیستی و دلت می‌خواهد گیسوانت بوته‌های گندمِ طلایی شوند و زیر پرتوی خورشید لَمبر بخورند. 
همان لحظه که قلبت مثلِ کوکوی کوچکی پروازکُنان آوازِ سوزناکش را در هوا پخش می‌کند؛ تازه می‌فهمی آن کسی را که در #مغزت آشیانه کرده، نمی‌توانی از #قلبت بیرون کنی.
چطور درهای مغزت همیشه باز می‌مانند؟ نیمه‌ی گمشده را رها کن دختر جان. نیمه‌ی مُضمَرِ خودت را پیدا کن. زخم‌های ناسور به همین سادگی تسکین نمی‌یابند. حتی اگر شبانه‌روز عصاره‌ی بارهنگ و ضماد کُلخنگ بر رخسارشان ببندی. 
می‌بینی دختر جان؟ زمستانِ سختی است و برف آمده. هوای سرد استخوانِ آدم را می‌ترکاند. از همه‌جا بخار برمی‌خیزد‌. از دهانِ آدمیزد تا دریچه‌ی چاه و آبراه. نمی‌خواهی حرف بزنی؟ حوصله نداری از خونِ لیفه کرده بر دهلیزِ قلبت تکلم کنی؟
می‌دانی عزیزکم؟ همان نعلبکی که چای شیرین به دهانت می‌ریزد، با قوزیِ پُشتش چاقو تیز می‌کند تا گلویت را بشکافد. به من بگو دختر جان. از کدام نعلبکی چای شیرین نوشیدی که ملال و نَژندی و تیغِ دُشپیل‌اش راهِ گلویت را بست و زبانت کوهِ یخ شد؟ 

#معصومه_باقری
#سکوت

  • ۰۱/۱۰/۲۸
  • معصومه باقری