معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۹ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پرت و پلا

 

اگر همیشه تو با من بودی

هیچ‌وقت شعری بر زبانم نمی‌آمد

مگر در وقت اضافی نبودن تو

جای تو در نوشتن‌هایم درد می‌کند!

و من مدّت‌هاست،

مثل زنی که از اثاث‌کشی خسته است

در نور چراغ خواب

پنهان می‌شوم... 

تمام این پرت و پلاها

یک قولنج اتفاقی ناسوتی است.

هیچ‌کدام را

جدّی نگیر...

#معصومه_باقری

 

 

  • معصومه باقری

چهارشنبه

 

می‌خواستم آخرین چهارشنبه

باروت‌هایم را آتش بزنم.

اما استخوان‌هایم سوختند.

عکسی مقابلم ایستاده!

حالا یک ساعت است خیره شده‌ام

به جمجمه پ‌ی دکارت

در مدرسه‌ی نظامی پاریس!

 

#معصومه_باقری

 

 

  • معصومه باقری

عروس برف ها

 

قبل از آنکه به مردی دل بدهی

پرواز ققنوس را باید دیده باشی

در آتش!

اما من دست‌هایم همیشه سرد هستند

چشمهایم دو تکه یخ....

برای همین به پرنده‌های مهاجر نگاه می‌کنم...

می‌خواهم عروس برف‌ها شوم...

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

حال خوب

 

👇
(خوب) از نظر هر کسی تعبیر متفاوتی دارد.

یکی با قهوه حالش خوب می‌شود، یکی با چای.

یکی موسیقی باروک گوش می‌دهد و دیگری پاپ. یکی کتاب‌های کلاسیک را می‌خواند و دیگری مطالبِ روانشناسی.

هر کدام از آدم‌ها هرمِ شخصی خودشان را دارند

و اگر کسی با ما فرق داشت، به این معنی نیست که

او شاید انسان نرمال و خوبی نباشد. گاهی رفتارها و عاداتِ ما درست نیست.

من خودم هر شب چهار فنجان قهوه‌ی موکا می‌نوشیدم

و آهنگ‌های جینو پائولی را با تکرار و صدای بلند در هدفون گوش می‌دادم

و همزمان نگاهم روی کتابِ صد سال تنهایی می‌افتاد تا برخوردهای

ملکیادس و خوزه آرکادیو بوئندیا را دنبال کنم.

تمام این کارها را همزمان در حالی انجام می‌دادم

که شمع‌های پهن و سفید روشن می‌کردم

و در نور زردشان آرامش می‌گرفتم. 
حالا زمان تغییر کرده است. چهار ماه است که

حتی یک شمع روشن نکرده‌ام و آخرین‌باری

که شمع خریدم؛ علاقه داشتم آهنگِ سونات برای هارپ

اثر آلفردو کازلا را گوش بدهم. 
(خوب) از نظر هرکسی تعبیر متفاوتی دارد.

برخی آدم‌ها برای دوستان، خانواده و افرادِ خاصی رفتار منحصربه‌فرد

و فوق‌العاده‌ای دارند و منفعت‌شان جز آن‌ها به هیچ‌کس نمی‌رسد.

حتی کوچک‌ترین الفت و مهربانی به دیگران نشان نمی‌دهند

و فقط برای خودشان و انتخاب‌های‌شان خوب هستند.

اگر نوعِ رفتار، تناقض و صحبت‌های آزاردهنده‌ی

این افراد را برای خانواده یا دوستانِ منتخب‌شان

تعریف کنیم، باورشان نمی‌شود. چون آن‌ها هیچ‌وقت

رفتارِ (ناخوب) را از آن فرد ندیده‌اند. 
اکثر ما آدم‌ها در حرف‌ها و رفتارهای‌مان به درک شدن

و مقبول بودن پافشاری می‌کنیم و گاهی هیچ توجهی

به درک کردنِ اطرافیان‌مان نداریم.

#معصومه_باقری
#خوب
#متن

 

  • معصومه باقری

خودت باش

 

👇
یک وقت‌هایی باید به صورتش نگاه کنی و بگویی:
به جهنم که دوست نداری!
باید نگاهش نکنی و بی‌تفاوت بگذری و توی دلت بگویی:
به جهنم که دوست نداری!
بی‌رحمی نیست. خشونت نیست. واقعیتِ محض است. 
خیال‌پردازی تجلی یک دیدگاهِ بازنماییِ ذهنی به واقعیت است. آدم از رویا و تفکر می‌تواند به حقیقت برسد.
نگذار رویاها و خیال‌پردازی‌هایت به دستِ آدم‌هایی تلف شوند که حتی بهترین نسخه‌ی تو را هم دوست ندارند.
بازنماییِ ذهنی امکانِ نمایش چیزهایی را که هرگز تجربه نشده‌اند و همچنین چیزهایی را که وجود ندارند برای ما امکان‌پذیر می‌کند. تصور کنید به جزیره‌ای دورافتاده که قبلاً هرگز آن را ندیده‌اید، سفر کرده یا اینکه سه تا چشم زیرِ پیشانی‌تان دارید. این اتفاقات هرگز رخ نداده‌اند و حقیقی نیستند. امّا تصویرسازی ذهنی‌تان به شما این امکان را می‌دهد که تصورشان کنید. 
این دیدگاه فقط در اندیشه و فلسفه رخ نمی‌دهد. بلکه آدم‌هایی هستند که آن‌ها را نمی‌شناسید، ولی می‌خواهند بر روح و احساسِ شما خطِ نفرت بکشند.
یک‌وقت‌هایی باید فقط نگاهش کنی و بگویی:
به جهنم که دوست نداری!

#معصومه_باقری
#خودت_باش

  • معصومه باقری

زخمه

 

👇
مِضراب مترادفِ زخمه است. مترادفِ شکافه. ابزاری است که برای نواختنِ ساز استفاده می‌شود. صداهایی که می‌شنویم می‌توانند ما را به بهشت برسانند یا به تاریکی و هپروت پرتاب کنند. خاطرات و آدم‌ها زخمه‌های کسل‌آور و خواب‌آلودِ سازهای زندگی ما هستند. 
آخرش یک روزی این داستان تکراری می‌شود و به حباب‌های کوچکی متصل می‌شویم که به دستِ آدم‌هایی غریب و طاقت‌فرسا ترکیده می‌شوند.
تنهایی، تنهایی، تنهایی...
زخمه‌های باشکوهِ تنهایی زیباترین سازِ دنیا را می‌نوازند.
تو چه می‌دانی حلاوتِ تنهایی چقدر ابهت دارد.
تنهایی انار است. زنبقِ مرمری است. مخمل است.
تنهایی بهشت است. سفید و زرد مثلِ بوی نرگسی‌ها.

#معصومه_باقری
#تنهایی
#زخمه
#آدمها
#کلمات_حرف_میزنند

  • معصومه باقری

زنان قوی

 

👇
وقتی زن‌ها در مدارِ تاریخ قرار می‌گیرند، تحولاتِ جدیدی در این منظومه رقم می‌خورد.
در داستان‌های تاریخی زن‌های شجاع و قدرتمند، پشتِ شوهران‌شان می‌ایستادند و با زبانِ تیز و برنده و لحنِ کوبنده و صدای محکم و آشکار از حقِ خودشان دفاع می‌کردند تا صدای‌شان از صدای دشمن بلندتر باشد. 
نقشِ زنان در داستان‌های تاریخی منحصر به فرد و یکتاست و هر کدام تاثیرهای متفاوتی در تاریخ داشته‌اند.
زنان از محافظان نمی‌ترسیدند و خودشان با پادشاه از بحران‌ها و مشکلاتِ اقتصادی سخن می‌گفتند. زنان با شهامت و بی‌باک به میدان می‌آمدند و همواره عهده‌دار مسئولیت‌های مهّمی در عرصه‌ی مقاومت بوده‌اند.
زنانی که به هویت و فردیت رسیده‌اند، آن‌قدر شجاع هستند که سرپای خودشان بایستند و دستِ دیگران را هم بگیرند. بی‌اغراق جهان در دستِ زنانِ قوی است تا رویاهای خود را بسازند و جامعه‌ای فرهیخته را پرورش بدهند. 

📚 زنانِ قوی کتاب می‌خوانند، آگاهانه می‌اندیشند، تصمیم می‌گیرند و انتخاب می‌کنند. 

📚 زنانِ قوی استقلالِ فکری دارند و هنرهای‌شان را شکوفا می‌کنند.

📚 زنانِ قوی به دیگران احترام می‌گذارند و با نظراتِ بی‌منطق و اجباری دیگران را مجبور به انجامِ خواسته‌های‌شان نمی‌کنند.

📚 زنانِ قوی، فقط یک مادرِ خوب یا یک همسرِ نمونه نیستند، بلکه خودشان را در اولویت قرار می‌دهند.

📚 زنانِ قوی زنانِ دیگر را نمی‌کوبند و پشتِ سرشان بدگویی نمی‌کنند.

📚 زنانِ قوی از حاشیه و دامن زدن به تخریبِ دیگران دوری می‌کنند و به موضوع‌های مهّم و اساسیِ زندگیِ خود می‌پردازند.

📚 زنانِ قوی منتظرِ تایید یا تحسینِ دیگران نیستند و توقعی از هیچ‌کسی ندارند.

📚 زنانِ قوی در رشدِ شخصی و درکِ پیرامونِ خود تلاش می‌کنند و قدرتِ پذیرشِ آسیب‌‌پذیری را دارند.

📚 زنانِ قوی به خود و خانواده‌شان عشق را هدیه می‌دهند، امّا عشقِ زیادی به تنهایی دارند و برای تکمیل شدن و ایستادن احتیاجی به کسی ندارند.

#معصومه_باقری
#زنان_قوی

  • معصومه باقری

هنگام دیدار

 

👇
گفت دیدی می‌توانی. دیدی سخت نیست.

گفت خیلی محکم شدی. این محکم شدن از تو بعید بود،

ولی توانستی. گفت دیدی حرف‌هایم دروغ نبود.

از همان اولش هم دور بودی و یکدندگی در تو قد کشید

و رشد کرد و بزرگ شد. 
رفته بودی هواخوری، گوشواره‌ای بخری،

قهوه‌ای بنوشی، کتابی بخوانی و کافه‌ی جدیدی

را توی کوچه‌های تنگ و باریک و خاموش کشف کنی.
انگار سال‌ها بود در حالِ رفتن بودی و خودت نمی‌دانستی!
گفت به خودت می‌آیی و می‌بینی من همه‌جا با تو هستم.
گفت زندگیِ تو از این به بعد همین‌جور است.

همین‌جور که خودت را دوواحد ببینی در همهمه

و شلوغی‌های شهر، در خیابان‌ها، کافه‌ها، حتا در سکوتِ خانه.
گفت هر جا بروی فرقی ندارد. قلبِ تو تا قیامت

تنهایم نمی‌گذارد. گفت آمدم که همین را بگویم.

سرت سلامت. الباقی لدی التلاقی.
باقی برای هنگامِ دیدار...

  • معصومه باقری