آدمها همیشه همینقدر مُختال و خودمنشاند.
همینطور که شما دیگری را هیچ تصور میکنی،
او نیز شما را هیچ میانگارد.
#معصومه_باقری
آدمها همیشه همینقدر مُختال و خودمنشاند.
همینطور که شما دیگری را هیچ تصور میکنی،
او نیز شما را هیچ میانگارد.
#معصومه_باقری
👇
سالهای دور، وقتی شخصی، کسی را میآزرد،
یا به او زخم میزد، یا روحش را میخراشید،
یا آجرهای غرورش را یکییکی میکشید بیرون تا ویران شود،
آواره شود، از پا بیفتد، بعد از مدّتی کوتاه یا طولانی عذابوجدان میگرفت.
حالا زمان عوض شده. آدمها تیشه میزنند و ریشهکَن میکنند
و میسوزانند و به فکرِ آن روحِ زخمی نیستند که چه کسی
مرهم بر زخمشان میبندد، مثلِ زالو خونش را میمکند و
حتا به ذهنششان خطور نمیکند که هر زخمی بزنند،
روزی همان زخم را خواهند خورد.
در نهایت آشوبی بهپا میکنند و مهملاتی دربارهی
زهرِ عذابوجدان میبافند و همهچیز را جمعوجور میکنند.
مثل تودهی یخ. مثلِ بهجهنم، مثلِ بیخیال، به درک!
دنیای کوچکی است.
اتفاقهای ناخوشایند میچرخند و میچرخند
و میچرخند و ما را پیدا میکنند.
من همان ساختمانِ فروپاشیدهام در کُنجِ خیابانی ناآشنا
که هیچکس مرهم بر زخمم نبست. با این صورتِ خراشیده
و آهِ سنگین و بغضِ گلو و مُشتِ گرهزده و دو تا چشمِ خیسِ منتظر...
مرا به جا میآوری؟
#معصومه_باقری
#مرا_به_جا_می_آوری؟
شب چادرش را به سر کرده
ستاره را هم به صلابه کشیده
و من
تنها ماندهام
در آغوش یک خیابان!
پاورچین پاورچین میآیی
تلوتلوخوران
وا میروم.
دستهایت دیگر حسی ندارند
جز لرزشِ اختلالات هورمونی
یا پوستهپوسته شدن در سرمای زمستانی!
#معصومه_باقری
👇
امروز برای هزارمین بار گفتم
که متنها و نوشتههایم مخاطبِ خاصی ندارند.
دردها، دلتنگیها، تپشهای مُداومِ قلب
فقط کلمه هستند
تا بر کاغذ بنشینند
و هر وقت دلشان خواست بروند.
هنوز هم باور نمیکنند.
هیچکس قبول نمیکند.
باید جانِ تو را قسم بخورم
تا بپذیرند که از این سوالاتِ تکراری
کلافهام!
#معصومه_باقری
#متن
#باید_جان_تو_را_قسم_بخورم
#متن_ادبی