چنان عقابِ وحشی و درندهای
که مرغکی نحیف را در چنگال گرفته باشد،
خاموشی؛ جان و جَمادم را
در تملک خودش فراخوانده
و به غنودگی سرسپردهام.
#معصومه_باقری
چنان عقابِ وحشی و درندهای
که مرغکی نحیف را در چنگال گرفته باشد،
خاموشی؛ جان و جَمادم را
در تملک خودش فراخوانده
و به غنودگی سرسپردهام.
#معصومه_باقری
احساساتِ واقعی هیچوقت عوض نمیشوند؛
در نوسانِ عشق، در انتخابِ آدمها، در چرخهی دلتنگی.
رابطههای جدید شاید برای مدّتی کوتاه یا بلند مجذوبکننده بهنظر برسند
و انسان را در بحران روحی ذوب کنند،
ولی هرگز ماندگار نیستند. فانی و شکنندهاند. فراموش میشوند.
فقط احساساتِ واقعی هستند که پایکوبان در #مغز و #قلب مینشینند
و رها شدن از آنها آدمیزاد را محو و نابود میکند.
#معصومه_باقری
یکی شبِ عید میره مجللترین و آراستهترین لباسها رو میخره و با طنازی میپوشه، یکی دو ماه قبلِ عید از بساطِ حراجی یه لباسِ بُنجل و مستعمل میخره تا شبِ عید تنش کنه. سلیقهی این دو تا با هم فرق نمیکنه آقا. بلکه بودجهشون یکی نیست!
یکی برا بچّهاش معلم خصوصی میگیره، بعد خودش با خیال راحت لم میده روی کاناپه و آبمیوهی پرتقالش رو جرعهجرعه قورت میده، یکی تماموقت گوشهی خونهی اجارهای نشسته و داره با بچّهاش ریاضی و فارسی و نگارش و زبان و علوم تمرین میکنه تا از بقیهی همکلاسیهاش عقب نمونه. اعصابِ این دو تا با هم فرق نداره آقا. فقط گرفتاریهاشون یکی نیست!
یکی توی خونهی مجلل و بزرگی که بهش به ارث رسیده، زندگیِ بیدغدغهای داره و هر سه ماه یه بار با ماشینِ سانروفاش میره مسافرت و گردشگری. یکی از دم صبح تا رُخِ شب با ایستگاه مترو و اتوبوس میره سرکار و اونقدر اضافهکار میمونه، وام میگیره و پسانداز میکنه، بلکه بتونه یه واحد آپارتمان نقلی قسطی بخره. اعتبار و ارجمندیِ این دو نفر با هم فرق نمیکنه آقا. فقط داراییهاشون یکی نیست!
یکی با انواع جراحی پلاستیک، پرسینگ و تزریق لب، بوتاکس صورت، کراتینهی مو، عطر گرانقیمت، آرایشِ غلیظ و رقتانگیز، جلوی مردم زیباتر و شاید جوونتر جلوه میکنه، یکی با ظاهرِ طبیعی، حتی یه ضدآفتاب معمولی رطوبترسان هم روی پوستش استفاده نمیکنه. زیبایی و شکوهِ این دو نفر با هم فرق نمیکنه آقا. فقط موقعیتِ مالی و انتخابهاشون یکی نیست.
آدمها رو قضاوت نکنیم. چون دنیا تمومِ تلاشش رو میکنه تا یه روزی ما رو به جای اون آدمی بنشونه که گوشهی ذهنمون بهش ریشخند زدیم.
#معصومه_باقری
#تعهد
مسئولیت در زندگیِ آدمها خیلی مهم است.
نویسنده مسئول است بنویسد.
بازیگر مسئول است خوب نقش بازی کند
و نوازنده مسئول است بااحساس بنوازد.
نقاش مسئولِ بوم و قلمو و رنگ و ایدههای خلاقانهاش است
و سفالگر رسالتِ ساختِ کوزههای اغواکننده را بر عهده دارد.
یکی مسئول است که آجر بر آجر بچیند و خانه بسازد و
دلِ من هر شب مسئولِ این است که اسمت را زمزمه کند
و با صدای خندهات بلرزد و در سکوت و خاموشی خاطراتش را حلقآویز کند.
#معصومه_باقری
#ایدئالیستی
خیلی زمان میبرد تا آدمیزاد مفهومِ حقیقیِ عشق را کشف کند
و دنبالِ خوشبختیاش نه در انسان و مزارع و خانههای لوکس
و دخمه و بر فرازِ کهکشانها، بلکه در درونِ خودش بگردد.
آدمیزاد بهتر است قبل از آنکه ببازد و بتازد و بنازد و
از یار و فراق و خواری سیلی بخورد،
شیرفهم شود که عشق چیزی جز دوستداشتنِ خویشتن نیست.
مفهومِ عشق درست همین عبارت است؛ ارزشِ خودت را بدانی!
هر شخصی که برایت بیش از دیگران،
معتبر و متفاوت و تفکربرانگیز است،
یک روزی تو را به کیفر میرساند؛
اگر هیچوقت ندانی که اعتبار و تفاوت و تفکرِ فریبندهی او،
در ذهنِ ژرف و باشکوهِ تو بود نه وجودِ آن شخص.
گاهی به همین سادگی در شناختِ عشق اشتباه میکنیم.
آدمهای خُردهپا با ویژگیهای عمومی بدونِ استعداد
و گرایشهای چشمگیر؛ که شاید تنها شایستگیشان
این است که میتوانند همزمان افرادِ دیگری را نیز
همانندِ شما متعلّق به خود و وابسته کنند.
عشق عذابِ نامتناهی است.
مگر آنکه یاد بگیری فقط دلباختهی خودت باشی.
#معصومه_باقری
درمانِ برخی دردها، فقط بالا انداختنِ شانهها و بیقیدی نیست.
برخی آلام با کوبیدنِ سر به دیوار حل میشوند.
با لگدکوب کردنِ اجسامِ دیجیتالی.
با لمبر خوردنِ بغض در خُشکنای.
با مُشت کردنِ پنجه و رها شدن بر اسباب.
گاهی با رام شدنِ بزغاله در چنگِ گرگهای درنده.
نیش و خونخواهی. مثلِ گزیدنِ مُداومِ ساس در اتاقِ نیمهتاریک.
آدمیزاد سورئال میشود. مینالد. مینالد. مینالد.
خِرد شورانگیز را بر خِرد خشک رجحان میدهد.
بغضش میترکد و کلمات در دهانش شقهشقه میشوند.
بعد آرامآرام همان زخمهای ناسور را قورت میدهد.
ابرهای غصه در سینهاش شکاف برمیدارند
و از ضربِ تازیانهی سردِ سکوت، رو به تاریکی میلغزند.
همانندِ بیگناهی که از بازداشتگاهِ شهربانی گریخته است
و بینِ راه سه تا گلولهی مقتدر بر دهلیزِ قلبش شعله میکشند.
#معصومه_باقری
📚
هر چیزی رو توی ذهنت بزرگ کنی،
ازش برای خودت هیولا ساختی.
هیولا ترس و لرز به دلت میندازه.
هیولا نمیذاره روی اهدافت مترکز بشی و رشد کنی.
هیولا نمیذاره انرژیات
و انگیزهات رو روی آرمانهات معطوف کنی.
من از تو یه هیولا ساختم. یه غولِ درشت
و گُنده و شگفتانگیز که حجمِ مغز و
فکرم رو انباشته بود.
#معصومه_باقری