معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

عاشقِ خودت باش!

#ایدئالیستی

 

خیلی زمان می‌برد تا آدمیزاد مفهومِ حقیقیِ عشق را کشف کند

و دنبالِ خوشبختی‌اش نه در انسان و مزارع و خانه‌های لوکس

و دخمه و بر فرازِ کهکشان‌ها، بلکه در درونِ خودش بگردد.

آدمیزاد بهتر است قبل از آنکه ببازد و بتازد و بنازد و

از یار و فراق و خواری سیلی بخورد،

شیرفهم شود که عشق چیزی جز دوست‌داشتنِ خویشتن نیست.

مفهومِ عشق درست همین عبارت است؛ ارزشِ خودت را بدانی!
هر شخصی که برایت بیش‌ از دیگران،

معتبر و متفاوت و تفکربرانگیز است،

یک روزی تو را به کیفر می‌رساند؛

اگر هیچ‌وقت ندانی که اعتبار و تفاوت و تفکرِ فریبنده‌ی او،

در ذهنِ ژرف و باشکوهِ تو بود نه وجودِ آن شخص. 
گاهی به همین سادگی در شناختِ عشق اشتباه می‌کنیم.

آدم‌های خُرده‌پا با ویژگی‌های عمومی بدونِ استعداد

و گرایش‌های چشم‌گیر؛ که شاید تنها شایستگی‌شان

این است که می‌توانند هم‌زمان افرادِ دیگری را نیز

همانندِ شما متعلّق به خود و وابسته کنند.
عشق عذابِ نامتناهی است.

مگر آن‌که یاد بگیری فقط دلباخته‌ی خودت باشی.
#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

التیام

 

درمانِ برخی دردها، فقط بالا انداختنِ شانه‌ها و بی‌قیدی نیست.

برخی آلام با کوبیدنِ سر به دیوار حل می‌شوند.

با لگدکوب کردنِ اجسامِ دیجیتالی.

با لمبر خوردنِ بغض در خُشک‌نای.

با مُشت کردنِ پنجه و رها شدن بر اسباب.

گاهی با رام شدنِ بزغاله در چنگِ گرگ‌های درنده.

نیش و خون‌خواهی. مثلِ گزیدنِ مُداومِ ساس در اتاقِ نیمه‌تاریک.

آدمیزاد سورئال‌ می‌شود. می‌نالد. می‌نالد. می‌نالد.

خِرد شورانگیز را بر خِرد خشک رجحان می‌دهد.

بغضش می‌ترکد و کلمات در دهانش شقه‌شقه می‌شوند.

بعد آرام‌آرام همان زخم‌های ناسور را قورت می‌دهد.
ابرهای غصه در سینه‌اش شکاف برمی‌دارند

و از ضربِ تازیانه‌ی سردِ سکوت، رو به تاریکی می‌‌لغزند.
همانندِ بی‌گناهی که از بازداشتگاهِ شهربانی گریخته است

و بینِ راه سه تا گلوله‌ی مقتدر بر دهلیزِ قلبش شعله می‌کشند. 

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

زیستن در حقیقت

📚

 

هر چیزی رو توی ذهنت بزرگ کنی،

ازش برای خودت هیولا ساختی. 

هیولا ترس و لرز به دلت می‌ندازه. 

هیولا نمی‌ذاره روی اهدافت مترکز بشی و رشد کنی.

هیولا نمی‌ذاره انرژی‌ات 

و انگیزه‌ات رو روی آرمان‌هات معطوف کنی. 

من از تو یه هیولا ساختم. یه غولِ درشت 

و گُنده و شگفت‌انگیز که حجمِ مغز و

 فکرم رو انباشته بود.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

نگاه کن

#نگاه_کن

گاهی شناختِ ما آدم‌ها از هم کافی نیست. خیلی ساده به قضاوت‌های نادرست و باورهای عجولانه بسنده می‌کنیم. آدم‌ها را با چیزهایی که شنیده‌ایم داوری می‌کنیم، نه چیزهایی که دیده‌ایم.
اگر زمانی مسئله‌ای غامض و رنجش‌آلود؛ با اراده یا نطلبیده، در برخوردها و برنامه‌های‌مان پدید آمد، تا سال‌ها بعد هر گونه نژندی و ملامتی در زندگی‌مان رُخ داد، آن اتفاق را به آدم‌های قبلی وِفاق می‌دهیم. گمان می‌کنیم هر ضربه‌‌ای مختصر یا شاهق از جانبِ همان نفر است. امّا حقیقت این است که اغلبِ آدم‌ها به‌قدری در زندگی‌شان مشغله و برنامه‌های فشرده دارند که حتی فرصتِ تلافی هم پیدا نمی‌کنند. این دنیا پُر است از آدم‌های غمگین که وانمود می‌کنند خوشحالند. پُر است از آدم‌هایی که وقتی آن‌ها را از جان و جَماد شکسته‌اید، حوصله‌ی انتقام ندارند. پُر است از آدم‌هایی اشتباه که عطرشان هیچ‌وقت از تن‌مان پاک نمی‌شود. پُر است از مردمی که شتابان آدامس می‌جوند و شانه بالا می‌اندازند و زمزمه می‌کنند؛ شر و دردسر کَم، هر کسی نخواست راه باز و جاده دراز...
به همین سرعت است که دوست را دشمن و نارفیق را رفیق می‌پنداریم و قضاوت‌مان بر شناخت چیره می‌شود.

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

اندوهِ متعالی

 

در قلبِ آدم‌ها

یک گوشه‌ی امن همیشه هست

 که جای هیچ‌کس نیست.

 یک گوشه‌ی دنج

با حفره‌ی دلتنگی

 که فقط یک نفر

 از میانِ میلیاردها آدمیزاد 

می‌تواند پُرش کند.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

ملاقات

 

 

من دلم لک زده برای اینکه بی‌خبر صدایم بزنی،

سرم را بچرخانم عقب، 

چنان چرمِ تیماج لبخند بر غبارِ دهانم بنشیند

و حتی یادم نیاید چه روزهای مُغلق و پیچیده‌ای بر ما گذشته

و چه کدورت‌هایی در سینه‌مان بال‌بال زده تا همانندِ

گنجشکی اسیر و پُف‌کرده از قفسِ دل رها شود و برود.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

کلمه

.

من خیلی وقت است دلم را چیزی تکان نمی‌دهد.
نه صدایی شگفتی‌خیز و نه نگاهی التهاب‌آور.
وقتی انسان فقط کلمه باشد و کلمه

تنها در جمجمه باشد و ناگهان تیری به

جمجمه شلیک کنند، از کلمه چه می‌ماند

جز خودِ متلاشی‌شده‌ی کلمه؟

#معصومه_باقری
 

  • معصومه باقری

انشراح

.

انشراح یعنی همین. یعنی همین لحظاتِ خفقان‌آور که باید دل را از قفسِ غصه برهانی، امّا قفل و زنجیر نمی‌گشاید. یعنی همین لحظات که بدونِ قشون و سرباز و ظَهیر، مقابلِ قراولانِ غصه قامت خم می‌کنی و ابرهای سُرخ مثلِ لخته‌های خون بر جناقِ سینه‌ات می‌چسبند. یعنی همین لحظه که غصه زُق‌زُق‌کنان در رگ‌ و ریشه‌ات می‌پیچد و همانندِ تیغِ کوچکی در کفش‌ات گیر می‌کند. بی‌تاب و ناشکیب می‌شوی تا زمانی که تیغ را از پای دربیاوری. تیزیِ تیغ قبل از آنکه پایت را زخم کند، روح و ذهنت را می‌شکافد.
دلِ آدمیزاد همین‌طور است. شبیه چراغ نفتیِ والور بدونِ نفت و فتیله گرم نمی‌شود. دست‌فروشان، کارگران، دلالان، چرخی‌ها، کودکان کار و پیک‌های موتوری هیچ‌کدام #انشراح نمی‌فروشند.
هذیان و یاوه مثلِ همان تیغِ کوچک می‌ماند لا‌به‌لای روح و ذهنت.
همانندِ دستی سنگین چالک‌وار می‌کوبد به جمجمه‌ات و گیج‌ات می‌کند. 
می‌دانی رفیق...
‌‌کلیدِ انشراح در #رهایی است.
برای آدمِ اسیر، نه گُسستن از پیمانش مباح است، نه اِنتِما به میثاق‌اش.
نه اندوهی غُنوده می‌شود، نه ارتقابی برای دل‌گشایی و انشراح...

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری