
تنها ماندهام
با انگشتری که نگین ندارد!
مرا از اول ریختهگری کن
میخواهم در موزهی قلبت
ملکهی ناپیرآسو شوم!
#معصومه_باقری
تنها ماندهام
با انگشتری که نگین ندارد!
مرا از اول ریختهگری کن
میخواهم در موزهی قلبت
ملکهی ناپیرآسو شوم!
#معصومه_باقری
هاج و واج ماندهام
با حرفهایی که مدام تکرار میشوند!
دهانم خشک میشود
بند دلم پاره میشود
زبانم بند میآید
و به همین راحتی
قلب من آریتمی میشود!
دیگر هولتر هم ضربان قلب مرا ثبت نمیکند!
حالا چه میکنی؟
با ضربان نامنظّم قلب من....
#معصومه_باقری
بعد از کتاب خوندن ؛ یه پیادهروی ملایم
و کلنجار رفتن با ذهن ؛ میچسبه !
بعد از چای ؛ یه خواب راحت !
بعد از یه وعده غذا ؛ یه نخ سیگار !
بعد از دوش آب گرم ؛ یه گیلاس دلستر تلخ !
بعد از باران ؛ یه کولر روشن !
بعد از برف و تگرگ ؛ یه بستنی فالودهای لیمویی !
اما تو همیشه به جان من میچسبی !
تو نهایتِ خوشی هستی که میچسبی به من...
#معصومه_باقری
👇
حس میکنم متنهای دلنشینی که دربارهات مینویسم
تنها برگ برندهی با هم بودنمان باشد.
مثلا تو نوشتههایم را بخوانی و روی یکی از جملاتِ سادهای
که برایت نوشتهام قفل شوی!
مثلا وقتی تنها میان یکی از کافههای دنجِ ولیعصر نشستهای
تا به آرامش برسی؛ نوشتههای من روی میز کنار فنجانِ قهوهات باشند.
مثلا تو با کلِ دنیا قهری و حتا نمیخواهی خودت را
آفتابی کنی؛ ولی من خارج از این قاعده و فلسفهها باشم.
مثلا شکوفههای بهاری از من اعتراف بگیرند
و من میان عطسه و هوای دلانگیزِ خردادماه
بگویم که: دوستت دارم....
#معصومه_باقری
#خردادماه