
چطور از این خانه برایت بنویسم؟ چطور از پلههای سرامیکی و همسایهی قُت قُتو و خیابانِ شبزده و سوپرمارکتِ خوابآلود و درختهای تناور این خیابان برایت حرف بزنم؟ هر بار که آدمها بیتفاوت از کنارم رد میشوند، هر بار که با نایلونِ شیرپاکتی و پنیر لیقوان و مایعِ ظرفشویی از خیابان عبور میکنم، هر بار که صدای پرندگان را بر شاخسارِ درختانِ سالخورده میشنوم، هر لحظه که نفس میکشم، به تو فکر میکنم که آرامش یافتهای. دلم آرام میگیرد از اینکه تو آرام گرفتهای. هنوز هم دعا میکنم برایت. دعا میکنم به هر آنچه دوست داری برسی. دلم نمیخواهد بارِ دیگر برای بغض و اندوهت، تا مرزِ خفگی پیش بروم. چطور از این خانه و از این خیابان برایت بنویسم؟ هر مکانی، هر جایی که تو از آن دور باشی، تعریفِ جغرافیایی ندارد. شب، روز، ماه، سال، چطور از تاریخِ جایی که تو در آنجا نیستی حرف بزنم؟!
#معصومه_باقری