وانمود میکنم همهچیز طبق روال معمول پیش میرود
و زود به زود دلم برایت تنگ نمیشود!
زنی که تلخ مینوشت، خشک میخندید،
بیسروصدا غذایش را میخورد،
حالا گلویش پُر از بغضیست که سالهاست مخفی کرده!
زنی که روی نیمکت چوبی مینشست
و به زاغهای منفور خیره میشد، حالا پُر از سیاهی زاغ است!
زنی که میخواست در عمقِ دریا چشمهایش را ببند
تا در رویاهایش غرق شود،
الان در خاموشیِ دریا گم شده است!
زنی که به چشمهایش سایهچشم مات میمالید،
حالا گاهی نورِ کوچکی میدمد وسط افتادگی پلکلهایش!
زنی که ساختمانهای چهلطبقه در گوشهایش آهنگ مینواختند،
بالاخره یک روز میپرد!
بالاخره یک روز میپرد!
#معصومه_باقری