معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن خاص» ثبت شده است

تعهد

#تعهد

مسئولیت در زندگیِ آدم‌ها خیلی مهم است.

نویسنده مسئول است بنویسد.

بازیگر مسئول است خوب نقش بازی کند

و نوازنده مسئول است بااحساس بنوازد.

نقاش مسئولِ بوم و قلمو و رنگ و ایده‌های خلاقانه‌اش است

و سفال‌گر رسالتِ ساختِ کوزه‌های اغواکننده را بر عهده دارد.

یکی مسئول است که آجر بر آجر بچیند و خانه بسازد و

دلِ من هر شب مسئولِ این است که اسمت را زمزمه کند

و با صدای خنده‌ات بلرزد و در سکوت و خاموشی خاطراتش را حلق‌آویز کند.

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

التیام

 

درمانِ برخی دردها، فقط بالا انداختنِ شانه‌ها و بی‌قیدی نیست.

برخی آلام با کوبیدنِ سر به دیوار حل می‌شوند.

با لگدکوب کردنِ اجسامِ دیجیتالی.

با لمبر خوردنِ بغض در خُشک‌نای.

با مُشت کردنِ پنجه و رها شدن بر اسباب.

گاهی با رام شدنِ بزغاله در چنگِ گرگ‌های درنده.

نیش و خون‌خواهی. مثلِ گزیدنِ مُداومِ ساس در اتاقِ نیمه‌تاریک.

آدمیزاد سورئال‌ می‌شود. می‌نالد. می‌نالد. می‌نالد.

خِرد شورانگیز را بر خِرد خشک رجحان می‌دهد.

بغضش می‌ترکد و کلمات در دهانش شقه‌شقه می‌شوند.

بعد آرام‌آرام همان زخم‌های ناسور را قورت می‌دهد.
ابرهای غصه در سینه‌اش شکاف برمی‌دارند

و از ضربِ تازیانه‌ی سردِ سکوت، رو به تاریکی می‌‌لغزند.
همانندِ بی‌گناهی که از بازداشتگاهِ شهربانی گریخته است

و بینِ راه سه تا گلوله‌ی مقتدر بر دهلیزِ قلبش شعله می‌کشند. 

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

حال خوب آدمها

 

من وقتی به لحظه‌ی طلایی غروب نگاه می‌کنم

خورشید رو با دلم می‌بینم. با تمومِ احساسم.

لحظه‌ی طلایی غروب؛ یعنی در واقع زمانی که بی‌دلیل دلم می‌گیره.

توی زندگی‌م از بس خوبی کردم و

در جواب خوبی‌ها، بدی دیدم

دیگه بازیگر خوبی شدم!

عادت ندارم راه برم و بی‌دلیل غر بزنم

عادت ندارم اوقاتم رو تلخ کنم و ناسپاسی کنم

 ولی توی زندگی سیاه لشگر هم نیستم!

آدمی رسالت داره تا خوبی‌هاش رو با بقیه تقسیم کنه

تا دیگران هم بتونن زیباترین صحنه‌های دنیا رو ببینن!

توی بعضی سکانس‌ها خیلی دلم می‌گیره.

وقتی می‌بینم یه آدمی می‌دونه اشتباه کرده

 ولی با یه مُشت دروغ می‌خواد همه رو قانع کنه که حق با خودش بوده!

وقتی می‌بینم هر آدمی برای خودش قاضی می‌شه و پرونده می‌نویسه 

واقعا آزرده‌خاطر می‌شم!

ولی باز هم ته دلم امید دارم.

 یه امید زیبا و روشن به اسم: نگاهِ خداوند.

خدایی که هیچ‌وقت تنهام نمی‌ذاره و همیشه پُشتم بوده.

*حال خوب* ویروسیه!

و می‌تونه به بقیه سرایت کنه!

من منتظرم یه نفر بیاد و حال خوبش رو به من منتقل کنه.

همیشه قرار نیست مطلقا یه آدم عادی روی کره‌ی زمین باشیم 

گاهی فقط می‌تونیم یه آدم خوب باشیم

یه آدم بزرگ!

یک...

دو...

سه...

شروع کن!

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری

دل گرفته

 

دلم گرفته بود. شال و کلاهم را پوشیدم

و بیرون رفتم. هوا کمی سرد بود.

هوس کردم یک فنجان قهوہ‌ی موکا با کیک شکلاتی بخورم.

جای دنج و آرامی نشستم. کافه هم یک آهنگ کذایی پخش می‌کرد...

حس عجیبی داشتم...

چشم‌هایم جز احساساتم هیچ‌چیزی نمی‌دید.

احساساتی که رو به زوال بودند.

این روزها هر کسی به من فحش دادہ،

 هر کسی بد نگاهم کردہ،

هر کسی اوقاتم را تلخ کردہ،

من نگاهش کرده‌ام

 و لبخندی به پهنای صورتم تحویلش داده‌ام.

آن‌قدر در برابرِ خوبی‌هایم،

ناسپاسی و بدی‌های بی‌مفهوم دیده‌ام

که در کادرِ شکنجه جا نمی‌شوم!

ولی نیامده‌ام این‌جا که این حرف‌ها را بزنم.

آمده‌ام که از احساساتم بنویسم.

یک‌ وقت‌هایی یار قدیمی با تمام جذابیتش

تو را محو خودش می‌کند

 و صدایش تمام دنیایت می‌شود.

من همان دختر بچّه‌ی رویایی با موهای بافته‌شدہ بودم

که حتی نمی‌توانی درک کنی چطور می‌توانم رو‌به‌رویت بنشینم،

رو‌به‌روی تو که وقتی می‌بینمت دست و پای دلم را گم می‌کنم.

مدّتی که نبودی به کافه می‌رفتم تا قهوہ بنوشم.

قهوہ‌ی موکا با کیک شکلاتی...

تنها می‌نشستم و احساس می‌کردم چشم‌هایم هم

مشغول تولید اشک از شعله‌ی اندوهند...

تنها بودم امّا فکر تو هم بود.

فکر تو که مرا از میان سیاہ‌چاله‌های تنهایی و خیالات ملال‌آور نجات می‌داد.

من بودم و تنهایی بود و اندوہ تو...

اندوهی که هیچ‌وقت پایانی ندارد.

 

#معصومه_باقری

 

  • معصومه باقری