خیلی وقت است روزهایم گوگردی شدهاند،
یعنی نه خوب، نه بد، یعنی یکنواخت، سرد ، کسلآور
دوست دارم یک اتفاق باورنکردنی بیفتد؛ ولو چرندیات و خزعلبات
یک قصهی جدیدی بنویسم ولو خیالی و سبکمایه و کممغز
با یک آدمِ جدید آشنا شوم ولی غریبه و ناشناس
گاهی با یک آدمِ بیگانه آشنا میشوم که بسیار جذاب است.
آدمی که نقاط مشترکی با هم داریم و
من اسم او را بهار نارنج میگذارم.
بعضیآدمها خیلی شبیه به دمنوشهای نشاطآور هستند؛
مثل دمنوشهای بهارنارنج، دمنوشهای بابونه، چای به لیمو، چای آلبالو...
من اینجور آدمها را بیشتر دوست دارم.
آدمهایی که شبیه دمنوش به تو آرامش و نشاط میدهند
و این روزهای گوگردی را شاد و سرمست میکنند.
وقتی ساعتها با این آدمها قدم بزنی، ساعتها حرف بزنی،
حتی متوجه گذشت زمان هم نمیشوی!
اما بعضی دیگر از آدمها هستند که با قضاوتهای نابهجا
و ایدئولوژیهای تکراریشان حالل دلت را ویران میکنند
آنها آدمهایی هستند که وقتی ما شاد هستیم، غمگین میشوند
و وقتی ما غمگین هستیم، چشمانشان برق میزند.
اینجور آدمها روزهایمان را کدر میکنند،
مثل آینهی حمام بعد از گرفتن دوش آب گرم...
باید از آنها دوری کرد...
وگرنه مثل یه عکس سیاہ و سفید که حتی لبخندش تلخ است
خوشیهایمان رنگ میبازد و روزهایمان را کدر میکنند!
#معصومه_باقری