درمانِ برخی دردها، فقط بالا انداختنِ شانهها و بیقیدی نیست.
برخی آلام با کوبیدنِ سر به دیوار حل میشوند.
با لگدکوب کردنِ اجسامِ دیجیتالی.
با لمبر خوردنِ بغض در خُشکنای.
با مُشت کردنِ پنجه و رها شدن بر اسباب.
گاهی با رام شدنِ بزغاله در چنگِ گرگهای درنده.
نیش و خونخواهی. مثلِ گزیدنِ مُداومِ ساس در اتاقِ نیمهتاریک.
آدمیزاد سورئال میشود. مینالد. مینالد. مینالد.
خِرد شورانگیز را بر خِرد خشک رجحان میدهد.
بغضش میترکد و کلمات در دهانش شقهشقه میشوند.
بعد آرامآرام همان زخمهای ناسور را قورت میدهد.
ابرهای غصه در سینهاش شکاف برمیدارند
و از ضربِ تازیانهی سردِ سکوت، رو به تاریکی میلغزند.
همانندِ بیگناهی که از بازداشتگاهِ شهربانی گریخته است
و بینِ راه سه تا گلولهی مقتدر بر دهلیزِ قلبش شعله میکشند.
#معصومه_باقری