معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

فقط کسانی از آدم دور می‌شوند که نزدیک بوده‌اند.

معصومه باقری

آدمیزاد در زندگی‌اش باید بیش‌تر از هر چیزی یکنواخت و یکرنگ باشد.
یکرنگ بودن، عفاف یا جسور بودن نیست،
بلکه خودِ واقعی بودن است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکست غمگین» ثبت شده است

مکتوف

 

آدمیزاد ممکن است
میانِ یک قُشونِ فاتح و قدرتمند بایستد،
امّا دلش فقط برای یک نفر
از قصبه‌ای متروک و دوراُفتاده پَر بکشد
و چنان بسوزد و برنجد و چِلیکِ سینه‌اش تَرَک بردارد 
که جان و جَمادش مکتوف شود.

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

آونگ‌

 

آونگ شده‌ام میانِ تاریکی و روشنایی.
آونگ میانِ امید و ناامیدی.
آونگ میانِ تنهاپرستی و تنهاییِ بی‌مرزی که به آن عادت ندارم.
صدای خُرد شدنم را می‌شنوی؟‌
در هر اتفاق فرصتی هست برای ساختن.
در هر رفتن، درنگی هست برای بازگشت.
بعد از تمام این سال‌ها
من هنوز مصمم نیستم که بمانم

و هنوز مصمم نیستم در رفتن...
اگر به گذشته برگردم
آیا خودم را دوست خواهم داشت؟
بگذار روراست باشم
وقتی تو حضور نداری
انگار به هیچ‌جا و هیچ‌کس تعلق ندارم
نه به جهانی دیگر، نه به آدمی دیگر...

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری

مُختال

 

 

آدم‌ها همیشه همین‌قدر مُختال و خودمنش‌اند.

همین‌طور که شما دیگری را هیچ تصور می‌کنی،

او نیز شما را هیچ می‌انگارد.

#معصومه_باقری 

  • معصومه باقری

باقی برای قیامت

 


گفت دیدی می‌توانی. دیدی سخت نیست. گفت خیلی محکم شدی.

این محکم شدن از تو بعید بود، ولی توانستی.

گفت دیدی صوری نبودم. دیدی حرف‌هایم دروغ نبود.

از همان اولش هم دور بودی و یکدندگی در تو قد کشید و رشد کرد و بزرگ شد. 
رفته بودی هواخوری، گوشواره‌ بخری، قهوه‌ای بنوشی، کتابی بخوانی و

کافه‌ی جدیدی را توی کوچه‌های تنگ و باریک و خاموش کشف کنی.
انگار سال‌ها بود در حالِ رفتن بودی و خودت نمی‌دانستی!
گفت به خودت می‌آیی و می‌بینی من همه‌جا با تو هستم.
گفت زندگیِ تو از این به بعد همین‌جور است.

همین‌جور که خودت را دوواحد ببینی در همهمه و شلوغی‌های شهر،

در خیابان‌ها، کافه‌ها، حتا در سکوتِ خانه.
گفت هر جا بروی فرقی ندارد. قلبِ تو تا قیامت تنهایم نمی‌گذارد.

گفت آمدم که همین را بگویم. سرت سلامت.

الباقی لدی التلاقی.
باقی برای هنگامِ دیدار...

#معصومه_باقری
 

  • معصومه باقری

حواس‌پرتی

#حواس_پرتی

زن‌ها هرگز فراموش نمی‌کنند
وقتی به‌غایت دلتنگ و حواس‌پرت بودند
و روح‌شان آمیخته در اندوهی گزنده می‌جوشید
چگونه با غرور و بی‌تفاوتی
جان و جَمادشان را به سوفارِ خاموشی کشاندید
زن‌ها هرگز به شما نمی‌گویند
حفره‌ی هزارتوی خیال‌شان
مملو از رازهایی تاریک است
که احساساتِ کهنه‌‌شان را بازمی‌یابد
و آن‌ها را به زنی دیگر تبدیل می‌‌کند؛
زنی جنون‌آمیز که همانندِ شاخه گُلی
از میانِ خِلاش و ویرانی و انهدام قد می‌کشد
و به حقیقتی مرغوب می‌رسد؛ داغ و تازه!
زنی که در نهان برای همیشه پذیرفته است
بعضی آدم‌های صوری و کاذبِ فریبنده
دیگر هیچ تصویر و اثری
در زندگی‌اش نخواهند داشت.

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

غنودگی

چنان عقابِ وحشی و درنده‌ای

که مرغکی نحیف را در چنگال گرفته باشد،

خاموشی؛ جان و جَمادم را

در تملک خودش فراخوانده

و به غنودگی سرسپرده‌‌ام.

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

نسیان

 

 

احساساتِ واقعی هیچ‌وقت عوض نمی‌شوند؛

در نوسانِ عشق، در انتخابِ آدم‌ها، در چرخه‌ی دلتنگی.
رابطه‌های جدید شاید برای مدّتی کوتاه یا بلند مجذوب‌کننده به‌نظر برسند

و انسان را در بحران روحی ذوب کنند،

ولی هرگز ماندگار نیستند. فانی و شکننده‌اند. فراموش می‌شوند.
فقط احساساتِ واقعی هستند که پای‌کوبان در #مغز و #قلب می‌نشینند

و رها شدن از آن‌ها آدمیزاد را محو و نابود می‌کند.

#معصومه_باقری

  • معصومه باقری

تعهد

#تعهد

مسئولیت در زندگیِ آدم‌ها خیلی مهم است.

نویسنده مسئول است بنویسد.

بازیگر مسئول است خوب نقش بازی کند

و نوازنده مسئول است بااحساس بنوازد.

نقاش مسئولِ بوم و قلمو و رنگ و ایده‌های خلاقانه‌اش است

و سفال‌گر رسالتِ ساختِ کوزه‌های اغواکننده را بر عهده دارد.

یکی مسئول است که آجر بر آجر بچیند و خانه بسازد و

دلِ من هر شب مسئولِ این است که اسمت را زمزمه کند

و با صدای خنده‌ات بلرزد و در سکوت و خاموشی خاطراتش را حلق‌آویز کند.

#معصومه_باقری 

 

  • معصومه باقری